باید کمی تمرین کنم مغرور بودن را
وقتی خودت میخواهی از من دور بودن را
چیزی نمیگویی ولی در عمق چشمانت
حس میکنم بیزاری و منفور بودن را
فرهادِ کوهِ بیستون از کتف و کول افتاد
از من گرفتی لذّت پرشور بودن را
دائم نشان میداد، من باور نمیکردم
رفتار سردت وصلهی ناجور بودن را
روزی که یک خودخواه بیمنطق دلت را برد
شاید بفهمی معنی مجبور بودن را
من پای برگشتن به سمتت را قلم کردم
دیگر نداری زحمت ساطور بودن را
اما بدان با رفتنم از دست خواهی داد
معشوقهی یک شاعر مشهور بودن را
#تقی_قاسمی
بریز از قهوهی قاجاریات فنجان آخر را
که من با میل خود پس میدهم تاوانِ آخر را
قسم خوردی که میمانی، ولی با یک خداحافظ
شکستی هم دل دیوانه، هم پیمانِ آخر را
نخواهی دید این دلخستهی آزرده را دیگر
که در عشقت کشیدم از طمع دندان آخر را
شکستم دادهای، حالا برو، بختت سپید ای دیو
من از ششخان گذشتم، جا زدم این خان آخر را
ندارد دردِ بیدرمانِ عاشق چاره جز مُردن
به مرگم راضیام، تن میدهم درمان آخر را
بترس از آه من، این دُور گردون جاودانی نیست
تو هم تن میکنی پیراهن ارزان آخر را
ندارم خواهشی، تنها، اگر روزی گذر کردی
بخوان بر خاکِ این جان داده ″الرحمٰن″ آخر را
#تقی_قاسمی
@abadiyesher