سر درس ریاضـی لحــظه ای یاد تـو افتادم؛
تمام پــنج های دفــترم یک دفعه وارون شد...
#جوادمنفرد
خنده ات ساخت و ساز، اخم تو ویرانی ها
گیسوانت گره کور پریشانی ها
اشک تو در صدد حمله قلبی به من است
یورش آورده به من لشکر اشکانی ها
نقش ابروی تو را جای مدل در سر داشت
طاق ها ساخت اگر دولت ساسانی ها !
از لب سرخ تو حرفی نزدم میترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها !
چشم تو جنگل سبزی ست در آغوش خزر
آشنایند به این منظره گیلانی ها
دُرّی و در دل یک مشت پر از مروارید
نادری باز در انبوه فراوانی ها !
#جوادمنفرد
بکش دستی به روی زخم های بی شمار من
که اعجازی که دستت می کند،مرهم نخواهد کرد
#جوادمنفرد
گاه ما هم چون نهنگ خسته ای جا می زنیم
او به خشکی می زند ،ما دل به دریا می زنیم
یا شبیه عقربي افتاده در دام بلا
با غروری بیش از اندازه خود را می زنیم
مار بر می آید از هر دست جای کار خیر
آستین ها را به محض اینکه بالا می زنیم
غرق در کار ریا ،محض رضای عده ای
صبح تا شب روی چهره صورتک ها می زنیم
زیر پاهامان زمین می چرخد و ما این وسط
مثل دلقک ها تمام عمر در جا می زنیم
#جوادمنفرد