eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست
ستاره‌ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد دل رمیدهٔ ما را رفیق و مونس شد نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد ور میان جان و جانان ماجرایی رفت رفت از سخن چینان ملالت‌ها پدید آمد ولی گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت قطره باران ما گوهر یک دانه شد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
دلّ گفت وصالش به دُعا باز توان یافت عُمریست که عُمرم همِه در کارِ دعا رفت...
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل‌گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی طریق کام‌بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج‌روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحهٔ قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبان‌روزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع! که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی‌تر می‌رسد روزی می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعهٔ جامت جهان را ساز نوروزی نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده جبینش صبح‌خیزان راست روز فتح و فیروزی
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رود ناچار باده نوش که از دست رفت کار
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز
آن پیکِ ناموَر که رسید از دیارِ دوست آورد حِرزِ جان ز خطِ مُشکبارِ دوست خوش می‌دهد نشانِ جلال و جمالِ یار خوش می‌کند حکایتِ عِزّ و وَقارِ دوست دل دادمش به مژده و خَجلَت همی‌برم زین نقدِ قلبِ خویش که کردم نثارِ دوست شکرِ خدا که از مددِ بختِ کارساز بر حَسْبِ آرزوست همه کار و بارِ دوست سیرِ سپهر و دورِ قمر را چه اختیار؟ در گردشند بر حَسَبِ اختیارِ دوست گر بادِ فتنه هر دو جهان را به هم زند ما و چراغِ چَشم و رهِ انتظارِ دوست کُحلُ الجَواهری به من آر ای نسیمِ صبح زان خاکِ نیکبخت که شد رهگذارِ دوست ماییم و آستانهٔ عشق و سرِ نیاز تا خوابِ خوش که را بَرَد اندر کنارِ دوست دشمن به قصدِ حافظ اگر دم زند چه باک؟ مِنَّت خدای را که نیَم شرمسارِ دوست
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ از صبا پُرس که ما را همه‌شب تا دمِ صبح بویِ زلفِ تو همان مونس جان است که بود ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد... 💚
✨ شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد 💚
به زیورها بیارایند مردم خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی 🆔@abadiyesher
گَر بَرکنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر که افکنم؛ آن دل کجا بَرم؟ 🆔@abadiyesher
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد 💚 🆔@abadiyesher
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن‌که یوسف به زر ناسره بفروخته بود... 🆔@abadiyesher
هزار جهد بکردم که یار من باشی مرادبخش دل بی‌قرار من باشی چراغِ دیدهٔ شب زنده‌دار من گردی انیسِ خاطر امّیدوار من باشی چو خسروان ملاحت به بندگان نازند تو در میانه خداوندگار من باشی از آن عقیق که خونین‌دلم ز عشوه او اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند گرت ز دست برآید نگار من باشی شبی به کلبهٔ احزان عاشقان آیی دمی انیس دل سوگوار من باشی شود غزالهٔ خورشید صید لاغر من گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم مگر تو از کرم خویش یار من باشی
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری نه یاد می‌کنی از من نه می‌روی از یاد 💚
جان می‌دهم از حسرتِ دیدارِ تو چون صبح باشد که چو خورشیدِ درخشان، به درآیی... @abadiyesher
دیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاهِ سواران پیکی نَدوانید و سلامی نفرستاد سویِ منِ وحشی‌صفتِ عقل‌رمیده آهو رَوشی، کبک خرامی نفرستاد دانست که خواهد شُدنم مرغِ دل از دست وز آن خطِ چون سلسله دامی نفرستاد فریاد که آن ساقیِ شِکَّر لبِ سرمست دانست که مخمورم و جامی نفرستاد چندان که زدم لافِ کرامات و مقامات هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد @abadiyesher
از دهکده‌ی قشنگ بالای قنات آمد خبر عروسی شاخه نبات! با بقچه ‌ای از شعر و ترانه می‌رفت کنار گله‌ی احساسات @abadiyesher
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند @abadiyesher
مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد @abadiyesher