.
سالها،در گوشه ی میخانه، تنها سوختم
ساختم با محنت ایام ،اما ...سوختم
شمع هم می سوخت، اما دیده بر پروانه داشت
من جدا از روی او، تنهای تنها سوختم
همچو درمان،روز و شب با درد بودم همنشین
ساختم روشن هزاران بزم را، تا سوختم
تا نسوزد از حسادت آن رقیب تنگ چشم
رحم بر بیگانه کردم،خویشتن را سوختم
شمع،گریان بود گاه سوختن پیش رقیب
من سراپا خنده بودم،تا سراپا سوختم
گر کند فردا وفا،با غم توان امروز ساخت
کرد از بس یار من امروز و فردا ،سوختم
چون چراغ مردگان، تنها به گورستان عشق
با تحسر ،بر مزار آرزوها سوختم
#حامدموافق