eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی دفتر شعری‌ست ، پر از شادی و غم شعر من بی تو به آن، قسمت شادش نرسید
گفتند که تعریف تو ازعشق چگونه است شیرینیِ تلخیست که جان بخشد و گیرد!
به حدی دوستت دارم که میدانم خدا روزی ُسوالش از تو این باشد، چه کردی او پرستیدت..؟
منم آنکس که میسازد کنار تو جهانش را در آغوش تو میبیند بهشت جاودانش را تو آن‌ هستی که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را مرا اینگونه میخوانند "همان ‌دیوانه ‌عاشق که چشمان ‌سیه ‌پوشی ازو بِسْتانده‌ جانش را بنازم بر وفای گل که حتی بعد پژمردن زِعطرش میتوان فهمید نشان باغبانش را تو دریای دل خود را به من بسپار وفارغ باش که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز من از دریای تو بردم فقط یک استکانش را
آن‌ که یاری از کنارش رفته می‌داند که من پشتِ هر بیتی چه میزان خون زِ چشمم می‌رود!
گرچہ آن لبخندشیرینت نصیب دیگریست شُکر در اخمت کسی هرگز شریک من نشد
آمدم یاد تو از دل به برونی فِکنم، دل برون گشت؛ ولی یاد تو با ماست هنوز!
است ڪه تیمار ڪنی باغچه ها را .... خواهنده ے باشی و امّا ندهندت ...✎ ❣
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما؛ دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است!
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما؛ دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است!
یک عمر پریشان همان یک نگهت شد این دربه در خیر ندیده، دل رسوا...!
یک عمر پریشان همان یک نگهت شد این دربه در خیر ندیده، دل رسوا...!
‌زندڪَی دفتر شعرے ست، پراز شادی وغم شعر من بی تو به آن قسمت شادش نرسید
یک عمر پریشانِ همان یک نگه ت شد این در به درِ خیر ندیده ، دلِ رسوا... ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ڪجا دیڪَر توانی یافت همچون مـن خریـدارے ڪه بخشد جان شیرین رابہ لبخندِ ڪَه و ڪَاهت ...
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل ستاندیِ ز من و دل نسپردیِ بر من اینچنین داد و ستد را ز که آموخته ای؟!
كاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی، هم دلِ سرگشته‌ى من
هاج و واجم من از این قاعده ِعشق و نیاز تیــــغ ‌را دست تو می بینم و می آیم باز... 🌻
زندگے دفتر شعری‌ است ، پر از شادے و غم شعر من بے تو بہ آن، قسمت شادش نرسید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مڹ ندانـــــــم ز نڪَاه تــــوچہ خوانـدم اما....... دانم ایڹ چشـم همان قاتـل دلخواه من ‌اسٺ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتند: که تعریف تو از عشق چگونه است؟ شیرینیِ تلخیست، که جان بخشد و گیرد
كاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی، هم دلِ سرگشته‌ من... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو دریای دل خود را به من بسپار و فارغ باش که غم هرگز نیافرازد به دریا بادبانش را
میگفت‌که میمیرد،یک لحظه جدا از مَن یک‌لحظه جُدا گَشتیم،با آن دِگَری پَر زَد