eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
#چالش یه شعر خوب (حتی در حد یه بیت) یا دلنوشته برا این تصویر بگید😍😍🌸 بفرستید اینجا 👇 @Hazrate_ba
سایه‌ای از خویش بر دیوار پیدا کرده‌ام فصل تنهایی سر آمد یار پیدا کرده‌ام @abadiyesher ارسالی جناب 👏👏👏 شاید بهترین تعبیر همین باشه
کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است دیگر از جانم چه میخواهند این تقویم‌ها @abadiyesher
برای چیست که از رفتن تو دل‌نگرانم؟ مگر چقدر قرار است بی‌تو زنده بمانم شکایتی اگر از عشق دارم، از سر خامی‌ است به‌لطف خویش خطای مرا ببخش، جوانم خزانِ سوخته‌ام پرشد از شکوهِ شکوفه هزارشکر که پای تو باز شد به جهانم به‌قول اهل سخن شاعری زبانزدم اما همیشه پیش تو لکنت گرفته‌ است زبانم اگرچه پیش تو ماندن تمام حاجت من بود ولی اراده کنی، بسته می‌شود چمدانم @abadiyesher
گویی قمار خانه ی «هیچ» است روزگار هربار شادمان شدم از برد ، باختم... @abadiyesher
سخن خلاصه‌کنم، عاشقی همان رنجی‌ است که در فراقِ ثریا، به شهریار گذشت @abadiyesher
‏می‌ترسم از هجوم غمت بشکند، دریغ در سینه‌ام دلی است که بسیار نازک است @abadiyesher
با حسرت دیدار، چه شب‌ها که سحر شد این عمر من و توست که بیهوده هدر شد هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید خاکسترِ افروخته‌ام زیروزبر شد تا آمدم از وعده‌ی دیدار بپرسم لب‌های تو محدود به اما و اگر شد از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد! در کوزه‌ی خشکیده، "نم"ی راه ندارد بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد @abadiyesher
نه مغرورم نه دلسنگم نه از تحقیر می‌ترسم پر از بغضم ولی از اشکِ بی تاثیر می‌ترسم... @abadiyesher
این جام دل ماست که بند است به مویی ماییم و غم عشق چه سنگی! چه سبویی! ای کاش امیدی به خوشی‌های جهان بود ای سکّۀ اقبال! دریغا که دورویی پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟ پیداست تو هم خسته ازین رازِ مگویی تا دست تو را پاک بگیریم، گرفتیم هنگام وصال از عرق شرم، وضویی من اهل طرب نیستم، اما چه بگویم؟ تَر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی @abadiyesher
خویش را گم کرده‌ام بعد از تو در آوار خویش رحم کن می‌ترسم از تنهایی بسیار خویش شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو «اشک می‌ریزد برای گرمی بازار خویش» آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها دیده‌ام خواب تو را با دیده‌ی بیدار خویش صورتی دارم که پنهان در نقاب کهنه‌ای‌ست خیره در آیینه‌ام با حسرت دیدار خویش باشد ای خورشیدِ پنهان در حجابِ خویش باش باز هم خو می‌کنم با سایه‌ی دیوار خویش @abadiyesher
هنوز میل تو بر قهرهای طولانی‌ است؟  بس است جان من این شیوه نامسلمانی‌ است به وعده‌های تو امّیدوارم؛ اما حیف که عمر نوح ندارم، که آدمی فانی‌ است نه اینکه هیچ خرابم نکرد خنده‌ی تو ولی شراب لبت مثل قبل گیرا نیست قلم به دست گرفتم، ولی چه بنویسم؟ که شرح بی‌کسی‌ام در خطوط پیشانی‌ است اگر که عشق نباشد هلاک خواهم شد حیات رود گره‌خورده با پریشانی‌ است @abadiyesher
زندگی مجموعه‌ای از رنج و حسرت‌های ماست آه از این دنیا که لبریز از شکایت‌های ماست کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می‌زدیم این که تنهاییم، تاوان خجالت‌های ماست از خدا می‌خواستم جام شراب عشق را این خمار غصه تاثیر عبادت‌های ماست! از دویدن‌های ما این چرخ، چرخیدن گرفت آه، بازار زمین گرم از مصیبت‌های ماست! بیقراری‌های من؛ حاضرجوابی‌های دوست شعرهای خواجه سرشار از حکایت‌های ماست   @abadiyesher