eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
برابر نیست این جنگی که برپا کرده‌ای ای عشق که تو با من گلاویزی و من با خویش درگیرم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست
به چشمان عسل رنگت، زبانی تلخ می آید که هر چه چشم شیرینتر،زبان زنبورتر بهتر
تو منی، من وبال گردنِ تو تو گرم کُشتنِ من، من به گور بردنِ تو تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوقِ بردنِ تو! تویی نماز و منم مست، مانده ام چه کنم؟ که هم اقامه خطا هم سبک شمردنِ تو سپرده ام به خدا هرچه کرده ای با من خطاست دستِ کسی جز خدا سپردنِ تو خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگِ من نمی ارزد به غصه خوردنِ تو
قبول کن دل عاشق که روزگار تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرار تو نیست دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست... چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایه ی تو هم این روزها کنار تو نیست! چه بر تو رفته که از زخم‌های سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزارِ تو نیست... مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
کسی با "موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟ کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟ کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟ تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من برایت دستمال کاغذی بودم ولی آیا  کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟ مرا از "جمع" خاطرخواه ها "منها" کن ای حوا تورا کافیست آدم هرچه بار آمد به غیر از من
غزل سرودم و گفتی که شاعران آری ! بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی بدم می آید از این شاعران سیگاری چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری! ولی دوباره برایت غزل سرودم من ولی دوباره بر آن وزن های تکراری مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری
تو سرگرمِ بَهاری! من دل‌آشوبِ زمستانم چه سودم شانه! وقتی اول و آخر پریشانم..؟ همان‌بهتر که‌مشت از گوهرِ دریا تُهی باشد چه بسیار و چه کم، هر قدر بردارم پَشیمانم..! اجل شد همدمِ شب‌های تنهاییم و فهمیدم "تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم..." شبیه ارگِ بعد از پنجمِ دی، دل‌خوشِ اینم که دیگر بعد از این چیزی نخواهد کرد ویرانم..! زمان یعنی همین خط‌ها که می‌افتد به پیشانی همین خط‌ها که افتاده‌ست بر دیوارِ زندانم ندانستن‌گناهش‌چیست؟بعداز تو!که‌من‌ بودی کسی اسمِ مرا پرسید، می‌گویم نمی‌دانم..!
کسی با موجِ موهایت کنار آمد، به غیر از من؟ کسی با هستی اش پای قمار آمد، به غیر از من؟ کدامین سنگدل فکرِ شکار افتاد غیر از تو؟ کدام آهو به میدانِ شکار آمد به غیر از من؟ تمامِ شهر در جشنِ تماشای تو حاضر شد تمامِ شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من برایت دستمالِ کاغذی بودم، ولی آیا کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟ مرا از جمعِ خاطرخواه ها منها کن ای حوا تو را کافیست آدم، هرچه بار آمد به غیر از من...
شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟ تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟ اهـل آه و نالـه کردن نیستم جان من است اینکه هر دم می‌رسد برلب نمی‌فهمی چرا؟ ذوب دارم می‌شوم هر روز می‌بینی مگر؟ آب دارم می‌شوم هرشب نمی‌فهمی چرا؟ آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم قیدِ دینم بود لامذهب نمی‌فهمی چرا؟ بین مردم مثلِ من پیدا نخواهد شد نگرد "یک" ندارد جز خودش مضرب، نمی‌فهمی چرا ؟ بارها گفتم دلِ دیوانه گِرد عشق نه! نیش خواهی خورد از این عقرب، نمی‌فهمی چرا؟
تو سرگرمِ بَهاری! من دل‌آشوبِ زمستانم چه سودم شانه! وقتی اول و آخر پریشانم..؟ همان‌بهتر که‌مشت از گوهرِ دریا تُهی باشد چه بسیار و چه کم، هر قدر بردارم پَشیمانم..! اجل شد همدمِ شب‌های تنهاییم و فهمیدم "تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم..." شبیه ارگِ بعد از پنجمِ دی، دل‌خوشِ اینم که دیگر بعد از این چیزی نخواهد کرد ویرانم..! زمان یعنی همین خط‌ها که می‌افتد به پیشانی همین خط‌ها که افتاده‌ است بر دیوارِ زندانم ندانستن‌ گناهش‌ چیست؟بعد از تو!که‌ من‌ بودی کسی اسمِ مرا پرسید، می‌گویم نمی‌دانم..!
چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو چه بی‌ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری!
شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟ تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟ اهـل آه و نالـه کردن نیستم جان من است اینکه هر دم می‌رسد برلب نمی‌فهمی چرا؟ ذوب دارم می‌شوم هر روز می‌بینی مگر؟ آب دارم می‌شوم هرشب نمی‌فهمی چرا؟ آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم قیدِ دینم بود لامذهب نمی‌فهمی چرا؟ بین مردم مثلِ من پیدا نخواهد شد نگرد "یک" ندارد جز خودش مضرب، نمی‌فهمی چرا ؟ بارها گفتم دلِ دیوانه گِرد عشق نه! نیش خواهی خورد از این عقرب، نمی‌فهمی چرا؟
مرا از لشکر دشمن هراسی نیست! میترسم که خونم را بریزند آخر سر، جان‌نثارانم
پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق گاهی وقتها پاکی به دامن نیست
چقدر خاطره‌ی ناتمام دارم من که اسم تک تکشان حکمت است و تقدیر است ...
بی فایده ست حرف وفا با تو بی‌وفا بیدار چون کنیم کسی را که خواب نیست؟!
غزل سرودم و گفتی که شاعران آری ! بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی بدم می آید از این شاعران سیگاری ! چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری! ولی دوباره برایت غزل سرودم من ولی دوباره بر آن وزن های تکراری مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری
مبر پای قمار عشق ای دل، باز هستت را ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان که ویران میکند این نقش ایوان پایبستت را همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟! تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را تو دل بستی به معشوقی که خود معشوق ها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را
مبر پای قمار عشق ای دل، باز هستت را ندارم بیش از این تاب تماشای شکستت را مشو مبهوت گیسویی که سر رفته است از ایوان که ویران میکند این نقش ایوان پایبستت را همیشه گریه راه التیام زخمهایت نیست کدامین آب خواهد شست داغ پشت دستت را؟! تو خار چشم بودی قلعه ی یک عمر پا برجا که حالا شهر دارد جشن میگیرد نشستت را تو دل بستی به معشوقی که خود معشوق ها دارد رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را
با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟! 😭 🏴
با ما نمیزنی نزن! اما چرا رقیب؟ حیف از خودت نیامده، حیف از شراب نیست؟
پیراهنم روزی گواهی می‌دهد پاکم ای عشق! خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست
گفتم ای دوست همین هفته قرار من و تو مرگ هم طعنه زد و گفت که ان‌شاءالله! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@abadiyesher
ولی دوباره برایت غزل سرودم من ولی دوباره بر آن وزن‌های تکراری: - مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... زاری 🆔@abadiyesher