eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت دیدم از بس ناز داری دل ز دفتر می بری خواستم شعری بگویم عین چشم ناز تو دیدم از مردم ، نگفته دین و باور می بری خواستم جامی بنوشم، مست چشمانت شوم لیک ترسیدم؛ به مستی،دل تو بهتر می بری خواستم تا ، گرم آغوش تو ، گرمایم دهد دیدم ازبس داغتم، از کوره ام در می بری خواستم جان را ، فدای مهربانی ات کنم دیدم این نا قابل ست ؛ بی جامِ دیگر می بری خواستم پا،پس کشم از بسکه میخواهم تو را دیدمت در عشق پایی ؛ تا به آخر می بری .
⛧ آه ای عشق! پس از نم نم باران برگرد قبل از آنی‌که شود خیس، خیابان برگرد زندگی بی تو حرام است نفس بی تو حرام قبل از آنی‌که شوم یک تن بی‌جان برگرد نه بهاری، نه خزانی، و نه تابستانی شده‌ام سردتر از فصل زمستان؛ برگرد کاش از دور نگاهم کنی و برگردی و من از دور صدایت کنم ای جان! برگرد سر سجاده به دامان خدا باریدم شده‌ام سوگلی ابر بهاران؛ برگرد یا بیا یا که ببین شاعر دلخون شده‌ را قسم‌ات داده به هر آیه‌ی قرآن؛ برگرد شده‌ام خانه خراب دل دیوانه‌ی خود حضرت عشق! به این خانه‌ی ویران برگرد
درد من تو، مرهمم تو ؛ آه من تو، شبنمم تو ای تمنــــای ســــرودن؛ ابتــدای هر غــزل تو مستی ام تو، شور من تو ؛ نغمه ی ماهور من تو گـــــرمی آواز این دل ؛ از همـــان روز ازل تو کــوکبــم تــو، مـــاه من تـو ؛ روشنــای راه مـــن تو بر لب خشکیده ی من؛ میدهی طعم عسل تو قصه ام تو، شعر من تو؛ حامی پر مهر من تو در کنار خاطــراتم؛ می شوی ضـرب المثل تو ای پرِ پرواز من تو ؛ همدل و همراز من تو نغمه های هـر شبم را؛ آشنای بی دغل تو بوی گل‌تو، یاسمن تو؛ سبزی ِدشت‌و دمن تو ای تقـــلای وجـــودم، در قنــوت هر غـــــزل تو عاشقی تو، زندگی تو ؛ کوی دل را سادگی تو کعبـه‌ی دلــدادگی را؛ قبلـه گاه بی بــــدل تو 🌵
خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت دیدم از بس ناز داری دل ز دفتر می بری خواستم شعری بگویم عین چشم ناز تو دیدم از مردم ، نگفته دین و باور می بری خواستم جامی بنوشم، مست چشمانت شوم لیک ترسیدم؛ به مستی،دل تو بهتر می بری خواستم تا ، گرم آغوش تو ، گرمایم دهد دیدم ازبس داغتم، از کوره ام در می بری خواستم جان را ، فدای مهربانی ات کنم دیدم این نا قابل ست ؛ بی جامِ دیگر می بری خواستم پا،پس کشم از بسکه میخواهم تو را دیدمت  در عشق پایی ؛ تا به آخر می بری
میزنم امشب به دریا، قایقِ دل را ولی کاش وقتی که دلم لرزید، پارو بشکند
من نرگسِ مستـانہ شدم، هیچ ندیدے من گیسوے بۍشانہ شدم، هیچ ندیدے آهـوے تو با ناز خرامید بہ صحرا دنبالِ تـو بی خانہ شدم، هیچ ندیدے تا زلف گشودے دل ما رفت بہ تـاراج گیسوے تو را شانہ شدم، هیچ ندیدے هر بار ڪہ جوشید دلم در تبِ عشقت چون باده‌ے میخانہ شدم، هیچ ندیدے آغوشِ غزالت بہ غزل باز شد اما تـا سوے غزلخانہ شدم، هیچ ندیدے من غرقِ دوچشمت شده بودم ڪہ ببینی با مـوجِ تو دیوانہ شدم، هیچ ندیدے
من نرگسِ مستـانہ شدم، هیچ ندیدے من گیسوے بۍشانہ شدم، هیچ ندیدے آهـوے تو با ناز خرامید بہ صحرا دنبالِ تـو بی خانہ شدم، هیچ ندیدے تا زلف گشودے دل ما رفت بہ تـاراج گیسوے تو را شانہ شدم، هیچ ندیدے هر بار ڪہ جوشید دلم در تبِ عشقت چون باده‌ے میخانہ شدم، هیچ ندیدے آغوشِ غزالت بہ غزل باز شد اما تـا سوے غزلخانہ شدم، هیچ ندیدے من غرقِ دوچشمت شده بودم ڪہ ببینی با مـوجِ تو دیوانہ شدم، هیچ ندیدے
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
هم شرمنده چشمان زیبایت شده با طلوع چشم تو خورشید شیدایت شده صبح زیبایت بخیر ای ماهروی شعر من باز در این قافیه با بوسه پیدایت شده
شهر دل را با تو تابان می‌کنم قدری بمان با غزل همواره طوفان می‌کنم قدری بمان در هوایت پر زنان هستم، همیشه در پی‌ات گر روی این دیده گریان می‌کنم قدری بمان من عقابی خسته‌ام، طاقت ندارم بیش از این خستگی را از تو پنهان می‌کنم قدری بمان شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی گر روی نادیده باران می‌کنم قدری بمان لب فروبستی که من بی‌تاب لب‌هایت شوم؟! من لبت را شاد و خندان می‌کنم قدری بمان