eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما همیشه منتظریم و کسی نمی آید!
ابر بارنده به دریا مے گفت: گر نبارم تو ڪجا دریایی؟ در دلش خنده ڪنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی!! 😎
چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما همیشه منتظریم و کسی نمی آید!
من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دوراندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است... این دل درد آشنا دیوانه است  میروم شاید فراموشت کنم با فراموشی هم آغوشت کنم  میروم از رفتن من شاد باش..  از عذاب دیدنم آزاد باش! گرچه تو تنهاتر از من می‌شوی آرزو دارم شبی عاشق شوی آرزو دارم بفهمی درد را.. تلخی برخوردهای سرد را...  آرزو دارم خدا شادت کند بعد شادی تشنه ی نامم کند!  آرزو دارم شبی سردت کند بعد آن شب همدم دردت کند تا بفهمی با دلم بد کرده ای(: با وجود احتیاج دست مرا رد کرده ای..(: می‌رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی... می‌رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی....! می رسد روزی که تنها در کنار عکس من...  نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی....!(:
صفای گمشده آیا در این زمین تهی‌مانده بازمی‌گردد؟
بـاز هم مـن زنـده ام، آه ای خدا متشکرم بـاز بــاران بـر غبــارِ شیشه ها، متشکرم بـازهـم بیـداری و خمیـازه و صبحی دگر دیــدن آیـیـنه و نــور و صـدا، متشکرم! بازهم یک سفره و یک چاۍداغ و نانِ گرم فرصتِ دیـدارِ تـو در ایـن فضا ، متشکرم بــارِ دیگر می تـوانـم بـو کنـم از پنجـره یاسِ خیسِ خـانه ی همسایه را متشکرم منکه بۍتسبیح و بۍسجاده ام ازمن بگیر ایـن تغـزل را بـه عنــوانِ دعـا متشکـرم ،،،
بـاز هم مـن زنـده ام، آه ای خدا متشکرم بـاز بــاران بـر غبــارِ شیشه ها، متشکرم بـازهـم بیـداری و خمیـازه و صبحی دگر دیــدن آیـیـنه و نــور و صـدا، متشکرم! بازهم یک سفره و یک چاۍداغ و نانِ گرم فرصتِ دیـدارِ تـو در ایـن فضا ، متشکرم بــارِ دیگر می تـوانـم بـو کنـم از پنجـره یاسِ خیسِ خـانه ی همسایه را متشکرم منکه بۍتسبیح و بۍسجاده ام ازمن بگیر ایـن تغـزل را بـه عنــوانِ دعـا متشکـرم ،،،
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت...💫💖
می‌سُرایم به امیدی که تو خوانی! ورنه آخرین مصرع من قافیه‌اش مردن بود...
گاهگاهی که دلم می گیرد پیشِ خود می گویم آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز ؟
درآمد تو به من خندیدی و نمی‌دانستی من به چه دلهره از باغچهٔ همسایه را دزدیدم 😢 باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب‌آلود به من کرد نگاه سیب دندان‌زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سال‌ها هست که در گوش من آرام، آرام خش‌خش گام تو تکرارکنان، می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق این پندارم که چرا، خانهٔ کوچک ما سیب نداشت...؟! 😢
🍁 🍁 در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره‌شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام گیسوان تو پریشان‌تر از اندیشهٔ من گیسوان تو شب بی‌پایان جنگل عطرآلود شکن گیسوی تو موج دریای خیال کاش با زورق اندیشه شبی از شط گیسوی مواج تو من بوسه‌زن بر سر هر موج گذر می‌کردم
جای تو خالی است در تنهایی‌هایی که مرا تا عمیق‌ترین دره‌های بی‌قراری می‌کشانند جای تو خالی است در دریغ نامکرری که به پایان رسیدن را فریاد می‌کنند. جای تو خالی است در هر آن ناکجایی که منم....
در تو هـزار مزرعه‌ی خشخاشِ تازه است. آدم به "چشم‌های تو" معتاد می شود..🙈
تو چه دانی که پس هر نِگَه ساده ی مَن چه جُنوُنی چه نیازی چه غَمی است؟!
و مـــــــرا باز صداڪن‌اے عشق ڪہ مـن از لهجہ‌ے چشمــان‌تــــو شـاعــر بشـوم...
حرف را باید زد ! درد را باید گفت ! سخن از مهر من و جور تو نیست . سخن از متلاشی شدن دوستی است ، و عبث بودن پندار سرور آور مهر
گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟ آن زمان كه خبر مرگ مرا از كسی می شنوی، روی تو را كاشكی می دیدم . شانه بالا زدنت را، – بی قید – و تكان دادن دستت كه، – مهم نیست زیاد – و تكان دادن سر را كه، – عجیب ! عاقبت مرد ؟ – افسوس ! – كاشكی می دیدم ! من به خود می گویم : « چه كسی باور كرد « جنگل جان مرا « آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
ابر بارنده به دریا می گفت: گر نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی!!
هدایت شده از 
من هنوز از اثر عطر نفس‌های تو سرشار سرور، گیسوان تو در اندیشهٔ من گرم رقصی موزون کاشکی پنجهٔ من، در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می‌جُست چشم من، چشمهٔ زایندهٔ اشک، گونه‌ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب، در نگاه تو تهی می‌شدم از بود و نبود
هدایت شده از 
در میان من و تو فاصله‌هاست گاه می‌اندیشم _ می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری دست‌های تو توانایی آن را دارد؛ _ که مرا، زندگانی بخشد چشم‌های تو به من می‌بخشد شورِ عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا، سطرِ برجسته‌ای از زندگی من هستی
خواب خوب پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشک سبز برگ از شاخه‌های جنگل خاموش می‌افتاد  نه بید از باد نه برگ از برگ می‌جنبید شکاف ابرها راهی به نور ماه می‌دادند دوباره راه را بر ماه می‌بستند و من همچون نسیمی از فراز شاخه‌ها پرواز می‌کردم تو را می خواستم ای خوب، ای خوبی! به دیدار تو من می‌آمدم با شوق با شادی تو را می‌بینم ای گیسو پریشان در غبار یاد تو با من مهربان‌تر از منی یا من؟ تو با من مهربانی می‌کنی چون مهر مهری مهربان با من پس از توفان پس از تندر پس از باران گُلِ آرامش آوازی به رنگ چشم‌های روشنت دارد نسیمی کز فراز باغ می‌آید چه خوش بوی تنت دارد من اینک در خیال خویش خواب خوب می‌بینم تو می‌آیی و از باغ تنت صد بوسه می‌چینم
آتش زدی به جانم، جانت خراب از آتش جوشد ز دیدهٔ من خون جای آب از آتش امشب ز هجر رویت از دیده خون ببارم در چشم من نیاید یک‌لحظه خواب از آتش گفتم که خصم بر من تهمت به ناروا بست این نکته در جوابم آمد خطاب از آتش: بگذر تو چون سیاوش با جان پاک بی‌غش با عشق آن پریوش چونان شهاب از آتش عشق آتش است و سوزد سر‌تابه‌پای عاشق عاشق کجا گریزد با اضطراب از آتش هرچند شمع دارد بس شعله‌های سرکش پروانه را نباشد هیچ اجتناب از آتش هر قطره اشک چشمم دریای آتشینی است بنگر چه خوش تراود صد آفتاب از آتش مخمور چشم مستت در سینه‌ام دل من بر کام من بپیما جامی شراب از آتش تنها نه آتش عشق جان حمید سوزد بنگر چگونه خیزد اشعار ناب از آتش
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت؛ پوسیدن نیست غمم از زیستن ِبی تو در این لحظه ی پُر دلهره است