eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
و مـــــــرا باز صداڪن‌اے عشق ڪہ مـن از لهجہ‌ے چشمــان‌تــــو شـاعــر بشـوم...
حرف را باید زد ! درد را باید گفت ! سخن از مهر من و جور تو نیست . سخن از متلاشی شدن دوستی است ، و عبث بودن پندار سرور آور مهر
گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟ آن زمان كه خبر مرگ مرا از كسی می شنوی، روی تو را كاشكی می دیدم . شانه بالا زدنت را، – بی قید – و تكان دادن دستت كه، – مهم نیست زیاد – و تكان دادن سر را كه، – عجیب ! عاقبت مرد ؟ – افسوس ! – كاشكی می دیدم ! من به خود می گویم : « چه كسی باور كرد « جنگل جان مرا « آتش عشق تو خاكستر كرد ؟
ابر بارنده به دریا می گفت: گر نبارم تو کجا دریایی؟ در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی!!
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
من هنوز از اثر عطر نفس‌های تو سرشار سرور، گیسوان تو در اندیشهٔ من گرم رقصی موزون کاشکی پنجهٔ من، در شب گیسوی پرپیچ تو راهی می‌جُست چشم من، چشمهٔ زایندهٔ اشک، گونه‌ام بستر رود کاشکی همچو حبابی بر آب، در نگاه تو تهی می‌شدم از بود و نبود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
در میان من و تو فاصله‌هاست گاه می‌اندیشم _ می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری دست‌های تو توانایی آن را دارد؛ _ که مرا، زندگانی بخشد چشم‌های تو به من می‌بخشد شورِ عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا، سطرِ برجسته‌ای از زندگی من هستی
خواب خوب پس از توفان پس از تندر پس از باران سرشک سبز برگ از شاخه‌های جنگل خاموش می‌افتاد  نه بید از باد نه برگ از برگ می‌جنبید شکاف ابرها راهی به نور ماه می‌دادند دوباره راه را بر ماه می‌بستند و من همچون نسیمی از فراز شاخه‌ها پرواز می‌کردم تو را می خواستم ای خوب، ای خوبی! به دیدار تو من می‌آمدم با شوق با شادی تو را می‌بینم ای گیسو پریشان در غبار یاد تو با من مهربان‌تر از منی یا من؟ تو با من مهربانی می‌کنی چون مهر مهری مهربان با من پس از توفان پس از تندر پس از باران گُلِ آرامش آوازی به رنگ چشم‌های روشنت دارد نسیمی کز فراز باغ می‌آید چه خوش بوی تنت دارد من اینک در خیال خویش خواب خوب می‌بینم تو می‌آیی و از باغ تنت صد بوسه می‌چینم
آتش زدی به جانم، جانت خراب از آتش جوشد ز دیدهٔ من خون جای آب از آتش امشب ز هجر رویت از دیده خون ببارم در چشم من نیاید یک‌لحظه خواب از آتش گفتم که خصم بر من تهمت به ناروا بست این نکته در جوابم آمد خطاب از آتش: بگذر تو چون سیاوش با جان پاک بی‌غش با عشق آن پریوش چونان شهاب از آتش عشق آتش است و سوزد سر‌تابه‌پای عاشق عاشق کجا گریزد با اضطراب از آتش هرچند شمع دارد بس شعله‌های سرکش پروانه را نباشد هیچ اجتناب از آتش هر قطره اشک چشمم دریای آتشینی است بنگر چه خوش تراود صد آفتاب از آتش مخمور چشم مستت در سینه‌ام دل من بر کام من بپیما جامی شراب از آتش تنها نه آتش عشق جان حمید سوزد بنگر چگونه خیزد اشعار ناب از آتش
اما من و تو دور از هم می پوسیم غمم از وحشت؛ پوسیدن نیست غمم از زیستن ِبی تو در این لحظه ی پُر دلهره است
اما من و تو؛ دور از هم می‌پوسیم غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی‌تو دراین لحظه‌ی پردلهره است دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست از سر این بام این صحرا، این دریا پر خواهم زد خواهم مرد غم تو، این غم شیرین را با خود خواهم برد . @abadiyesher
من صدا می زنم : باز کن پنجره را،باز آمده‌ام من پس از رفتن‌ها،رفتن‌ها؛ با چه شور و چه شتاب در دلم شوق تو، اکنون به نیاز آمده‌ام داستان‌ها دارم، از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو، از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو ، بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها و صبوریِّ مرا کوه تحسین می‌کرد من اگر سوی تو بر می‌گردم دست من خالی نیست کاروان‌های محبت با خویش ارمغان آوردم من به هنگام  شکوفایی گل‌ها در دشت باز برخواهم گشت تو به من می‌خندی من صدا می‌زنم : آی! باز کن پنجره را! پنجره را می‌بندی ... @abadiyesher