مثل اسطوره های تاریخی از اساطیر ناب لبریزی
گاه مانند “لیلی مجنون”٬ گاه “شیرین خسرو پرویزی”
گاه با هر ترانه می رقصی٬ دخترانه٬ زنانه می رقصی
در خیابان و خانه می رقصی شرم را توی کوچه می ریزی
تا نسیمش کمی تکان بدهد رنگ شب را به آسمان بدهد
بویی از “جوی مولیان” بدهد عطر آن گیسوان شبدیزی
سینه ها رستگاه آهوها ٬ شانه هـا آبشــاری از موها
چشم ها٬مژه ها و ابروها٬ همه را با هوس می آمیزی
ابرویت را کمان می اندازی گیسویت را کمند می گیری
مژه ات را به تیر می کشی ای: “دختری با سپاه چنگیزی”
بوسه هایت شراب شیرازی مست لبهات دفتر “حافظ”
چشم هایت دو جلد غرق جنون مثل دیوان “شمس تبریزی”
همه ی کائنات را بانو کرده مجذوب خویش چشمانت
دیگر از من چه جای پروایی؟ دیگر از من چه چشم پرهیزی؟
#حمید_چشم آور