زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به که چه بندی، چه قرنطینهی نابی
#حمید_چشمآور
گیسو بتکان دختر زیبای غزلها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی؟
دیشب زدم از خواجه پی هر دومان فال
می گفت: حلال است به ایام شبابی
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به که چه بندی، چه قرنطینه نابی
#حمید_چشمآور
گیسو بتکان دختر زیبای غزل ها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی...
#حميد_چشمآور
گیسو به دست می کشد از رخ نقاب را
تا شرم در نقاب کشد آفتاب را
با غمزه ای کشیده به جریان جزرو مد
دریا و رودخانه و جوی وسراب را
پلک از حریر بسته حصاری به دور چشم
مو از هوس به دور تنش پیچ و تـاب را
کافی است تا که از سر این کوچه بگذرد
تا شط خون کند جگر شیخ و شاب را
با هر قدم به دفتر شعرم می آورد
عطر نسیم وسوسه انگیز خواب را
وقتی گناه عشق برایم مقدر است
دیگر چه حاجتی است بجویم ثواب را
ما عشق را به خلوت شب ها سپرده ایم
از ما به پند شیخ بگــو این جواب را :
دوزخ سزای ماست به تاوان عشق اگر
من راضیم به داشتن او عذاب را
#حمید_چشمآور
یقین که مست کند یک جهان ز بوی تن تو
اگر که باز شود دکمه های پیرهن تو
نه مستی است که پیراهنت ز تن بتراود
خدا شراب خودش را نشانده در بدن تو
پر از شکوفه و گل می شود تمام غزل هام
اگر که وام بگیرم به بوسه از دهن تو
گرفته کشتی شوق تنم به وسوسه پهلو
کنار ساحل زیبای بندر بدن تو
من از میان همه خویش را برای تو خواندم
گزیدم از همه ” من ” را فقط برای “منِ” تو
تو کی برای دل من یگانه می شوی ای عشق؟
چقدر مانده به آن لحظه های ” من ” شدن ” تو” ؟
خوشا من و تو و شعر و شب و شراب و صدای
نفس نفس زدن من، نفس نفس زدن تو
#حمید_چشمآور