#دگر_هیچ
مائيم و رخ يار دلآرام و دگر هيچ
ماراست همين حاصل ايام و دگر هيچ
ای زاهد بيچاره كه داری هوس حور
ای وای تو و آن هوس خام و دگر هيچ
خواهی كه زنی گام به اميد وصالش
بايد گذری اولاً از كام و دگر هيچ
از خدمت نفست ببُر ای دوست كه اين دون
گرگی است كه هرگز نشود رام و دگر هيچ
يارب چه توان گفت مر اين مردهدلان را
كاينها كه شما راست بود دام و دگر هيچ
خواهی گذرد صيت تو از مشرق و مغرب
میباش يكی بندهء گمنام و دگر هيچ
از پرتو جام و رخ ساقی به سحرها
« نجم» است فروزان به بروبام و دگر هيچ
✍علامه حسن زاده آملی