eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچکس جای مرا دیگر نمیداند کجاست آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم
زِ چشم من اگر پرسی،که مجنون تر ز مجنونم اگر زشت و اگر زیبا،تو لیلاتر ز لیلایی
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیده‌ایم ما ورای آنچه می‌بینید، گاهی دیده‌ایم   سالکِ روشن‌دلیم، از گم‌شدن تشویش نیست جای پای دوست را در کوره‌راهی دیده‌ایم   عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک کجروی‌ها در بساط کج‌کلاهی دیده‌ایم   ای کواکب! خیره‌چشمی بس، که در گَردان‌سپهر چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیده‌ایم   رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیده‌ایم   ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیده‌ایم   از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش بارها تأثیر صد آتش به آهی دیده‌ایم...
ما وقار کوه را گاهی به کاهی دیده‌ایم ما ورای آنچه می‌بینید، گاهی دیده‌ایم   سالکِ روشن‌دلیم، از گم‌شدن تشویش نیست جای پای دوست را در کوره‌راهی دیده‌ایم   عاشق بی پا و سر شو، چون که بسیار از فلک کجروی‌ها در بساط کج‌کلاهی دیده‌ایم   ای کواکب! خیره‌چشمی بس، که در گَردان‌سپهر چون شما، ما هم گذشتِ سال و ماهی دیده‌ایم   رنگ و رو، ای گل! دلیل لطف باطن نیست نیست این کرامت را گَهی هم در گیاهی دیده‌ایم   ای به دست آورده قدرت! کار خلق آسان مگیر عالمی در خون کشیدن زاشتباهی دیده‌ایم   از نوای بینوایان اینقدَر غافل مباش بارها تأثیر صد آتش به آهی دیده‌ایم...
من نگویم که به درد دل من گوش کنید بهتر آن است که این قصه فراموش کنید عاشقان را بگذارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید سخن سوختگان ، طرح جنون می ریزد عاقلان ! گفته ی عشاق فراموش کنید 🌹🌹🌹
گر شاخه‌ی امیدم بشکسته، ریشه دارم باران رحمتی کو، کز نو جوانه خواهم
"آن‌جا که تویی ، غم نبوَد ، رنج و بلا هم مستی نبوَد ، دل نبود ، شور و نوا هم این‌جا که منم ، حسرت از اندازه فزون‌ است خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم آن‌جا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم این‌جا که منم ، عشق به سرحد کمال‌ است صبر است و سلوک‌ است و سکوت‌ است و رضا هم آن‌جا که تویی باغی اگر هست ، ندارد مرغی چو من ، آشفته و افسانه‌ سرا هم این‌جا که منم ، جای تو خالی‌ ست به هر جمع غم سوخت دل جمله ی یاران و مرا هم آن‌جا که تویی جمله سرِ شور و نشاط اند شهزاده و شه ، باده به دست‌اند و گدا هم این‌جا که منم بس‌که دورویی و دورنگی‌ ست گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم