"شدم درگیر چشمت ماجرایش را نپرس
زدم بر ســیم آخــر ابتدایش را نپرس
نوشـتم می شود با من بمــانی نازنین
نوشتی باشد امّا تا کجــایش را نپرس
فقط آنـــقدر یادم هست پرسیدم چرا ؟
تولبخندی زدی گفتی چرایش را نپرس
درآن روزی که رفتی تازه فهمیدم چه شد
دلم را سر بریدم ، دست وپایش را نپرس
خیابان ها برایم بعـد تــو ، برزخ شــدند
همین کافیست، دیگرکوچه هایش رانپرس
و حالا مســت و لایعــقل دلی درسـینه ام
مدارا می کـند با غم ، دوایـش را نپرس
به این پیــمانۀ خالــی که میبیــنی خوشــم
رهـــایم کن و دیگر انتـــهایش را نپرس
#رسول_خوش_عقیده"