گوش کن جانِ برادر نقل این افسانه را
هست در آن پندهایی به زِ صدها ماجرا
روزگاری کاروانی در گذر از راهها
میگذشت اندر گذارِ روزها و ماهها
تا رسد بر مقصدی کو بود در پایان هدف
داشتند این مردمان بر وصل این مقصد شعف
در گذر از راههایی در میان یک کویر
امر بر اتراق شد سوی بزرگان در مسیر
خیمه ها برپا شد و هرکس به سویی شد روان
هرکسی از بهر کاری گشت هرجایی دوان
موسپیدانِ حکیمی بینشان موجود بود
خیرخواهی بهر مردم نزدشان مشهود بود
سوی مردم آن حکیمان بهر امری ارجمند
گفتگویی نقل شد از بهر یک ارشاد و پند
گفتگو این بود:مردم وقت نوش و خواب نیست
هست این اتراق فانی،باقی و جذاب نیست
در میان این بیابان ریگهایی ریخته
هم درشت و کوچکش در بین هم آمیخته
جمع باید کرد آنها در میان کوله بار
گرچه باشد استراحت بهر انسان خوش گوار
خواب را تعطیل کرده ریگها گرد آورید
در میان کیسه هاتان سوی آن مقصد برید
لیک بعد از وصلِ مقصد جمله حیران میشوید
هرکدام اندازه ای زار و پشیمان میشوید
گوش دارید این سخن را هر که کمتر جمع کرد
اشک حسرت بین مقصد او مثال شمع کرد
هرکه سنگین بود بارش غصه هایش کمتر است
در قیاس خیل اول چهره اش کم غمتر است
عده ای اهل فراست زودتر رفتند پیش
بهر جمع ریگ اندر بار و خورجین های خویش
دور گشتند از کسالت کیسه هاشان گشت پُر
مدتی کردند کار و دور از هر خواب وخور
عده ای هم اندکی را گرد آوردند زود
لیک بعد از مدتی کم غفلت آنها را ربود
عدهای هم بیخیال و غرق اندر کاهلی
از همان اول به خواب و غوطه ور در غافلی
تا که بعد از چند روزی آن اقامت شد تمام
امر بر عزم ادامه بهر مردم شد پیام
خیمههاشان جمع گشت و جملگی راهی شدند
جاده همچون رودخانه مردمان ماهی شدند
بعد چندین روز سختی،راهپیمایی،عذاب
صورت مقصد عیان شد چهره بگشود از نقاب
با لبی خندان و شادان شاکر یزدان شدند
زان که پایان یافت سختی حال با سامان شدند
سرور و پیر حکیمان با نوایی پر امید
گفت اکنون بار خود را باز و هم رویت کنید
بارها گردید باز و رنگ سیماها پرید!!!
گشته اندر بارهاشان ریگهاشان ناپدید!!!
جای آن شنها کنون گشته جواهر پر نگین
لعل و یاقوت فراوان جای آنها جاگزین
ناگهان فریادشان از شوق شد بر آسمان
شادی و شوری فراوان گشت آنجا بیکران
آنکه بارش از جواهر مملو وآکنده بود
پر غرور و شاد بود و بر لبانش خنده بود
لیک با خود گفت حیفا کاش افزون بود این
از همین رو بود در دل اندکی اینسان غمین
هرکه کمتر جمع کردش ریگها را از زمین
بیشتر گردید زار و زین وقایع شد حزین
آنکه بودش بیخیال و خواب را ترجیح داد
شد فغانش در هوا و همره افسوس و داد
هرکه شد زار و پشیمان یک کمی یک بیشتر
هرکه کاهلتر بُدی گردید او دل ریشتر
گفت ناگه یک حکیمی اشک دیگر چاره نیست
نخ و سوزن بهر این منسوج صدها پاره نیست
بود آنجا فرصت و امکان ریگ اندوختن
نیست اینجا چاره ای جز اشک و از دل سوختن
دیگر اینجا هست مقصد فرصتِ انجام نیست
چید باید میوه ها را موسمِ اقدام نیست
هیچ سودی پس ندارد عجز و آه و التماس
کار و اعمال شما دارد در اینجا انعکاس...
گفتم این افسانه را از بهر خود یا دیگران
تا که درسی زو بگیرم پندها باشد در آن
هست این دنیای فانی همچون آن اتراق گاه
سنگها اعمال ما و زندگیمان همچو راه
آخرت باشد چو مقصد خالد است و پایدار
ایستگاه آخر است و هست آن فرجام کار
مو سپیدان هم رسولان پند آنها راه راست
کارشان ارشاد مردم جملگی بی کمُّ کاست
هرکسی بار خودش را از نکو آکنده کرد
آخرت با صد شعف در بین مردم خنده کرد
هرکه دنیا بود غافل عمر اندر خواب زیست
بی شک او در دار عقبی بی امان خواهد گریست
#رضادِین
سحرگاهان پر از شوق و نیاز است
دل عشاق در سوز و گداز است
اگر هر در،در عالم بسته باشد
در معبود هر دم بازِ باز است
در این تاریکی شب روشنا بین
که وقت وصل با ذکر و نماز است
#رضادین
افسوس و حسرت عاشقان ماه خدا رفت
شبهای قدر و ارحم و اشک و عزا رفت
همچون نسیمی بین گلها در بهاران
آرام از این رهگذر همچون صبا رفت
ماه تلاوت ماه رحمت ماه غفران
آن مرکز وصل توسل با دعا رفت
افسوس قدرش را ندانستیم نیکو
آن نو بهار بندگی انبیا رفت
مثل همیشه خواب غفلت بازگردد
در بامدادان و سحر صوت ثنا رفت
لبریز برکت بود این عیش پر از خیر
این موسم پر نعمت از خوان گدا رفت
دیگر ندارد منزلت هر آیه یک ختم
ماه ثواب بی دریغ و پر عطا رفت
ای کاش باشم زنده اما سال دیگر
با خود بگویم این ضیافت با رجا رفت
#رضادِین
شرح شبی گویم که عالم پر شرر شد
قدش شکست و چون کمان خم از کمر شد
کلثوم آن شب بود مهماندار بابا
کاشانه اش از این شرافت مفتخر شد
بعد از کلام و موعظه برخاست مولا
وقت عزیمت سوی مسجد در سحر شد
آن حلقهی در ناگهان از فرط تشویش
شد سد راه و مانعی براین گذر شد
مرغابیان زاری کنان مدهوش و حیران
این فوج و غوغا بر گذر مثل سپر شد
در کوچه های بی وفای کوفه حتی
ذکر در و دیوار هم ترس و حذر شد
مولا ولی رد شد از آنها سوی مسجد
راهی شد او در قَدْر و راضی بر قَدَر شد
میخواست در آغوش گیرد عشق خود را
آمادهی این وصل سرخ و منتظَر شد
تا آنکه آن بد ذات ملعون پیش آمد
آمادهی ضربت به سر با تیغِ شر شد
یک لحظه با شمشیر زهر آگین دوید و
محراب غرق ذکر وانشق القمر شد
در بین سجده خون از آن قرص قمر ریخت
عالم سیاه و عاملش آن بدگهر شد
تنها خدا داند چه شد آن لحظه دنیا
انگار چشمان خدا از غصه تر شد
بدحال شد مولا از آن شمشیر زهری
محراب از این فاجعه آسیمه سر شد
آن خائن بدکار بر قلب خدا زد
یک بار دیگر دین آخر بی پدر شد
آن دم که خون مرتضی از فرق سر ریخت
قلب شریف مصطفی هم خون جگر شد
از چشم عرش و فرش و دوران اشک بارید
عالم عزادار غم خیرالبشر شد
در بامداد نوزده از ماه رحمت
مولا و رب الکعبه گویان پر ظفر شد❤️🔥❤️🔥💔
#رضادین
علی فخر سماوات و زمین است
علی بر خاتمِ عالم نگین است
علی مولا علی اکمال دین است
علی نور خداوند مبین است
بود او خود در عالم عالمی ژرف
وجود او پر از سر ثمین است
علی اعجاز خالق هست برخلق
علی فخر خدا بر عالمین است
همه هستی سراید وصف او را
که توصیفش به هرجایی طنین است
علی نور خدا باشد به دوران
علی مولا و فخر مرسلین است
توسل های آنها بود بر او
از آن خاطر که او حبل المتین است
علی جانِ رسولِ آخرین است
علی بر او وصی و جانشین است
به جز او هیچکس لایق بر این نیست
فقط او بر وصایت راستین است
علی بر فاطمه یار و معین است
علی در این شرافت بی گزین است
از آن دو گشت خارج دُر و مرجان
که این میوه همان زیتون و تین است
علی بر مومنان چون انگبین است
علی بر شیعیان خود معین است
همه شب نان و خرما داشت بر دوش
همو که بر یتیمان بس غمین است
علی در رزم شیری خشمگین است
چکاچاک سلاحش آتشین است
زند او پشت هر یل بر زمین ها
تهاجم های او بس سهمگین است
علی صدیق اکبر با یقین است
علی فاروق اعظم این چنین است
هرآنکس غصب کرد این جایگه را
درون آتش دوزخ لعین است
بود او حائل اسلام و الحاد
بدون شک مقام او همین است
فقط حیدر امیرالمؤمنین است
فقط حیدر امیرالمؤمنین است
#رضادین
«نور سجاد مطهر گر رسد بر هرکسی
او بود کافر همان لحظه مسلمان میشود»
خط زند عشقش گناهان محو گردد هر بدی
هر کژی از حب او چون خط بطلان میشود
در میان سجده هایش فخر بفروشد زمین
چون که غرق بوی خوب رب منان میشود
زینت عُبّاد باشد مقتدای ساجدان
محو نوع سجده اش شخصی چو سلمان میشود
نور او عالم کند محو تجلی هر زمان
با حضور او به سجده شمس پنهان میشود
هر دعایش همچو نغمه صیقلی بخش دل است
روشنی بخش دل مخلوق و انسان می شود
از دعاهایش مشو غافل که مفتاح است آن
هر مریضی با دعایش زود درمان میشود
خود خدا داند که این از روی کفر و شرک نیست
گر بخواهد ساجدین هر آنچه را آن میشود
#رضادین
بهار،قلهی کوه،جنگل و هوا پر مه
هراس و لرزش دستان مردم ایران
تمام چشمها خیره شد به گیرنده
به دست چرخش تسیبح و چشمها گریان
همه نفس شده حبس بین محبس سینه
برای اینکه بیاید خبر که چیزی نیست
شده خطر به سلامت رفع از این جمع
کسی ندیده خراشی و وضع هم عادیست
تمام شب همه بیدار چشمها بیتاب
میان این شب یلدای قلب و جان فرسا
گذشت طول دقایق به قدر چندین سال
عجیب پیکر این شب شده چه غول آسا
صدای همهمه جستجوگران از عصر
میان جنگل پر مه وَ سردی و کولاک
هجوم ظلمت شب کرده کار را مشکل
صدای زوزهی گرگهای وحشتناک
نشد خبر همه دلها شده پر از آشوب
رسید وقت اذان و وضو برای نماز
تمام دست و نگاه سوی آسمان بالا
که ای خدای بزرگ راه را کن باز
دمید نور پگاه و شکافت ظلمت را
هنوز گوش و نظرها به سمت اخبار است
هنوز هم دل مردم امیدها دارد
شبیه دیدن نوری که بین آوار است
رسید صبح دوشنبه تمام شد گشتن
میان تیم تجسس خروش و غوغا شد
درون جنگل انبوه در سکوتی سخت
تن شکستهی بالگرد شوم پیدا شد
که ناگهان خبر آمد که بالگرد اینجاست
و جسم پاک شهیدان شده پراکنده
شمیم عطر شهادت گرفته آنجا را
فضای قدسی آنجا شده چه تابنده
بخواب سید مظلوم بعداز این همه کار
رسیده وقت فراغت از این همه سختی
نداشتی تو قرار ما گواه این هستیم
خوشا به حالت تو سید چقدر خوشبختی
چه نیش و زخم زبان که از این آن خوردی
میان خلوت شبها چه گریهها کردی
برای حذف تو سید چهها نمیگفتند
سکوت کردی و هرگز به رو نیاوردی
برو کنار رفیقان بگیر در آغوش
که نیست جای شما بین دوزخ دنیا
چه خوب شد که تو رفتی به گلشن تاریخ
بکن به جدت عزیزت شفاعت ما را
#رضادِین
@abadiyesher