چه رفته است که امشب سحر نمیآید؟
شب فراق به پایان مگر نمیآید؟
شدم به یادِ تو خاموش، آنچنان که دگر
فغان هم از دلِ سنگم به در نمیآید
تو را بهجز به تو نسبت نمیتوانم کرد
که در تصور از این خوبتر نمیآید
طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار برنمیآید
به سر رسید مرا دور زندگانی و باز
بلای محنت هجران به سر نمی آید
#رهی_معیری
نرم نرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم...
#رهی_معیری
به من بفروش ناز ای تازهگل چندان که میخواهی
که تا جان و دلی دارم من و نازت خریدنها
#رهی_معیری
شب ز آہ آتشین
یڪ دم نیاسایم چو شمع
در میان آتشِ سوزندہ
جاے خواب نیست.
#رهی_معیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آيد وصال و هجر غم انگيز بگذرد
ساقی بيار باده که اين نيز بگذرد
ای دل به سرد مهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پاييز بگذرد...
#رهی_معیری
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
آخرای اشک دل سوخته ام را مددی
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب
بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
سیل اشکم همه دفترچه ایام بشست
نرود نقش تو از پرده پندار امشب
بودم امید که آیی به سرم سایه مهر
آفتابی شود از سایه پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هر جا که زدم
چاره جویی کنم ازخانه خمار امشب
محتسب خوشدل از آن است که یکباره زدند
گوش رسوایی ما بر سر بازار امشب
#رهی_معیری
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمیافتد
#رهی_معیری
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن
وَرنَه او سنگین دلِ نامهربانی بیش نیست
#رهی_معیری
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است
دل گفت که محرم تر از اين عشق کدام است
#رهی_معیری
احوال دل آن زلف دو تا داند و من
راز دل غنچه را صبا داند و من
بیمن تو چگونهای ندانم؟ اما
من بیتو در آتشم خدا داند و من
#رباعی
#رهی_معیری
مگر به دامن گل سرنهادهای شب دوش ؟
که آید از نفس غنچه بوی آغوشت.
میان آنهمه ساغر که بوسه می.افشاند
برآتشین لب جان پرور قدح نوشت..
شراب بوسهء من رنگ وبوی دیگر داشت
مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت
ترا چو نکهت گل تاب آرمیدن نیست
نسیم غیر ندانم چه گفت در گوشت
«رهی » اگر چه لب از گفتگو فرو بستی
هزار شکوه سراید نگاه خاموشت..
#رهی_معیری
اي خوشا آن دل كه آزاري نميآيد از او
غير كار عاشقي كاري نميآيد از او
#رهي_معيري
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقتسوز خود عاشقتر از مایی
#رهی_معیری
چشم مستت چه کند با مـنِ بیمار امشب؟
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب
آخـر ای اشـڪ دل سـوخـتـه ام را مـددی؛
که به جز نـالـه مـرا نیست پرستار امشب...
#رهی_معیری
در کنجِ دلم عشقِ کسی خانه ندارد
کسجای در این خانهی ویرانه ندارد...
دل را به کفِ هر که نهم باز پسآرد
کس تابِ نگهداریِ دیوانه ندارد...
#رهی_معیری
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
بسکه جفا ز خار و گل دید دل رمیدهام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیدهام
شمع طرب ز بخت ما آتش خانهسوز شد
گشت بلای جان من عشق بهجان خریدهام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو ز من بریدهای من ز جهان بریدهام
تا به کنار بودیام بود بهجا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیدهام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیدهام
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیدهام
#رهی_معیری
چشم فرو بسته اگر وا کنی
در تو بود، هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر، نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته، طبیب تو نیست
#رهی_معیری
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
#رهی_معیری
🆔@abadiyesher
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است
#رهی_معیری
@abadiyesher
خيال روی تو را ميبرم به خانه خويش
چو بُلبلی که برد گل به آشيانه خويش
#رهى_معيرى
@abadiyesher
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او
ما عمرها ز داغ جفای تو سوختیم...
#رهی_معیری
@abadiyesher
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست، نمیباید خواست!
#رهی_معیری
@abadiyesher
هدایت شده از رباعی
آن را که جفاجوست نمیباید خواست
سنگین دلو بدخوست نمیباید خواست
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست بهجز دوست نمیباید خواست
#رهی_معیری
@robaee
من از آن کِشَم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا زِ من گُریزی که وفایم آزمودی...
#رهی_معیری
@abadiyesher