eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟ شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟ شدم به یادِ تو خاموش، آنچنان که دگر فغان هم از دلِ سنگم به در نمی‌آید تو را به‌جز به تو نسبت نمی‌توانم کرد که در تصور از این خوبتر نمی‌آید طریق عقل بود ترک عاشقی دانم ولی ز دست من این کار برنمی‌آید به‌ سر رسید مرا دور زندگانی و باز بلای محنت هجران به سر نمی آید
نرم نرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم...
به من بفروش ناز ای تازه‌گل چندان که می‌خواهی که تا جان و دلی دارم من و نازت خریدن‌ها
شب ز آہ آتشین یڪ دم نیاسایم چو شمع در میان آتشِ سوزندہ جاے خواب نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آيد وصال و هجر غم انگيز بگذرد ساقی بيار باده که اين نيز بگذرد ای دل به سرد مهری دوران صبور باش کز پی رسد بهار چو پاييز بگذرد...
در این شب سیه که فرو مرده شمع ماه ای مه! چراغ کلبه من باش ساعتی
چشم مستت چه کند با من بیمار امشب این دل تنگ من و این دل تب دار امشب آخرای اشک دل سوخته ام را مددی که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب سیل اشکم همه دفترچه ایام بشست نرود نقش تو از پرده پندار امشب بودم امید که آیی به سرم سایه مهر آفتابی شود از سایه پدیدار امشب بسته شد هر در امید به هر جا که زدم چاره جویی کنم ازخانه خمار امشب محتسب خوشدل از آن است که یکباره زدند گوش رسوایی ما بر سر بازار امشب
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن رهی دامان این دولت به دست ما نمی‌افتد
من اسیرم در کف مهر و وفای خویشتن وَرنَه او سنگین دلِ نامهربانی بیش نیست ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است دل گفت که محرم تر از اين عشق کدام است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
احوال دل آن زلف دو تا داند و من راز دل غنچه را صبا داند و من بی‌من تو چگونه‌ای ندانم؟ اما من بی‌تو در آتشم خدا داند و من
مگر به دامن گل سرنهاده‌ای شب دوش ؟ که آید از نفس غنچه بوی آغوشت. میان آنهمه ساغر  که بوسه می.افشاند برآتشین لب جان پرور قدح نوشت.. شراب بوسه‌ء من  رنگ وبوی دیگر داشت مباد گرمی آن بوسه ها فراموشت ترا چو نکهت گل  تاب آرمیدن نیست نسیم غیر  ندانم چه گفت در گوشت «رهی » اگر چه لب از گفتگو فرو بستی هزار شکوه سراید نگاه خاموشت..
اي خوشا آن دل كه آزاري نمي‌آيد از او غير كار عاشقي كاري نمي‌آيد از او ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من از دلبستگی‌های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت‌سوز خود عاشق‌تر از مایی
چشم مستت چه کند با مـنِ بیمار امشب؟ این دل تنگ من و این دل تب دار امشب آخـر ای اشـڪ دل سـوخـتـه ام را مـددی؛ که به جز نـالـه مـرا نیست پرستار امشب...
در کنج‌ِ دلم‌ عشق‌ِ کسی‌ خانه‌ ندارد کس‌‌جای‌ در این‌ خانه‌‌ی ویرانه‌ ندارد... دل‌ را‌ به‌ کف‌ِ هر که‌ نهم‌ باز پس‌آرد‌ کس‌ تاب‌ِ نگه‌داریِ‌‌ دیوانه‌ ندارد...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
بس‌که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد گشت بلای جان من عشق به‌جان خریده‌ام حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام تا به کنار بودی‌ام بود به‌جا قرار دل رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون ای گل تازه یاد کن از دل داغ‌دیده‌ام یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام
چشم فرو بسته اگر وا کنی در تو بود، هر چه تمنا کنی عافیت از غیر، نصیب تو نیست غیر تو ای خسته، طبیب تو نیست
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام 🆔@abadiyesher
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است @abadiyesher
خيال روی تو را مي‌برم به خانه خويش چو بُلبلی که برد گل به آشيانه خويش @abadiyesher
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او ما عمرها ز داغ جفای تو سوختیم... @abadiyesher
ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست از دوست به جز دوست، نمی‌باید خواست! @abadiyesher
هدایت شده از رباعی
آن را که جفاجوست نمی‌باید خواست سنگین دل‌و بدخوست نمی‌باید خواست ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست از دوست به‌جز دوست نمی‌باید خواست @robaee
من از آن کِشَم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا زِ من گُریزی که وفایم آزمودی... @abadiyesher