گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی
کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم
#رهی_معیری
خسته دل داند بهای ناله را
شمع داند ، قدر داغ لاله را
هر دلی از سوز ما، آگاه نیست
غیر را در خلوت ما، راه نیست
حال بلبل، از دل دیوانه پرس
قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس
#رهی_معیری
🕊🍁🕊
زیبا...👌🏻
بختِ نافرجام اگر با عاشقان یاری کند
یارِ عاشق سوزِ ما ترکِ دلازاری کند
بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی
اشکِ لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟
«چاره ساز اهلِ دل باشد میِ اندیشه سوز
کو قدح تا فارغم از رنجِ هوشیاری کند؟»
دامِ صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا
من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند...
عشقِ روز افزون من از بی وفایی های اوست
می گریزم گر به من روزی وفاداری کند
گوهر گنجینه ی عشقیم از روشندلی
بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟
#رهی_معیری
دریاب که
ایام گل و صبحِ جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
شادی کن اگر
طالب آسایش خویشی
آسودگی از خاطر ناشاد گریزد...
#رهی_معیری🌱
سلام
صبحتون بخیر دوستان
ساقیا در ساغر هستے شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینے به جز خوناب نیست
زندگے خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفاے سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جاے خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریاے اشڪ
مور را پاے رهایے از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
ڪوه گردون ساے را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفاے خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهے از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستے سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بے ما صبورے هست ما را تاب نیست
گفتے اندر خواب بینے بعد از این روے مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شڪرخند گل و آواے چنگ
دلگشا باشد ولے چون صحبت احباب نیست
جاے آسایش چه مے جویے رهے در ملک عشق
موج را آسودگے در بحر بے پایاب نیست
#رهی_معیرے
✨
برون نمیرود از خاطرم خیال وصالت
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
#رهی_معیری🍂
گفتند ڪه نامحرمی و بوسه حرام است...
دل گفت ڪه محرم تر ازین عشق ڪدام است؟
بوسیدم و لب دادم و آغوش ڪشیدم
نامحرم من! محرمی و ڪار تمام است...
#رهی_معیری
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز
#رهی_معیری
احوال دل ، آن زلف دوتا داند و من
رازِ دلِ غنچه را، صبا داند و من
بی من تو چگونه ای ، ندانم؟ امّا
من بی تو در آتشم ، خدا داند و من
#رهی_معیری
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچهی بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری
♥️♥️
گُل فرستادی مرا، ای خوشتر از گُل روی تو
گُل نباشد در لطافت، چون بهشتی خویِ تو
جز دلی رنجور و غیر از نیمهجانی دردمند
من چه دارم تا به جای گُل فرستم سوی تو؟
#رهی_معیری
صبا
از من پیامی ده،
به آن صیّاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است،
آزادم کند یا نه؟
من
از یاد عزیزان،
یک نفَس غافل نِیَم
امّا
نمیدانم
که بعد از این،
کسی یادم کند یا نه؟
#رهی_معیری
.
همراهِ خود
نسیمِ صبا میبرد مرا
یا رب چو بوی
گل به کجا میبرد مرا
سوی دیارِ
صبح رود کاروان شب
بادِ فنا به
مُلکِ بقا میبرد مرا
با بالِ شوق، ذره
به خورشید میرسد
پروازِ دل به
سوی خدا میبرد مرا
گفتم که بوی عشقِ
که را میبرد ز خویش؟
مستانه گفت دل،
که مرا میبرد، مرا
#رهی_معیری
🌸🌸🌸🌸
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم
#رهی_معیری
همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
#رهی_معیری
برون نمیرود از خاطرم خیال وصالت
اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالت
#رهی_معیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
#رهی_معیری
اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیدهام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیدهام
چون خاک در هوای تو از پا فتادهام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیدهام
از جام عافیت می نابی نخوردهام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیدهام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریدهام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریدهام
گر میگریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیدهام
#رهی_معیری
همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
سوی دیار صبح رود کاروان شب
باد فنا به ملک بقا می برد مرا
#رهى_معيرى
ساقی بده پیمانهای زآن می که بیخویشم کند
بر حسن شورانگیز تو عاشقتر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که میخواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند
#رهی_معیری
🌾🌸🌾
ماییم و سینه ای که بود آشیانِ آه
ماییم و دیده ای که بود آشیان اشک
#رهی_معیری