به بهانه های واهی، سر صحبتش گل انداخت
و چه درد بی دوایی که به یک نگاه دل باخت
ننوشته است جایی که چه میگذشت بر او
به جز این که گاه گاهی غزل و ترانه میساخت
غزل ش سکوت بود و تب و لرز شاه بیت ش
تن واژه اش کبود و شب و روزهای تکرار
نه صراحتا سرود و نه رها شد از ترانه
که شکافت تار و پود و نگشود لب به اقرار
قفس اش شبی درید و دم گوش دفترش گفت
کمی از تمام دردش به خدای باورش گفت
دو سه روز بعد مرگش زنی از وصیتش گفت
و میان دوستان از غم شعر آخرش گفت
به فدای چشم هایی که به وقت بوسه بستی
پس از این کسی نپرسد تو چرا نخورده مستی
منم آن سیاه مست لب پر جسارت دوست
که هزار بار مردم به امید مسح دستی
به عتیق عهد باران به جدید عهد خورشید
و قسم به چشم هایی که برای عشق بارید
تو مسیح جان من شو و ز شمع مرده یاد آر
تن شام سرکش ام را بده نور و غسل تعمید
#زهرا_آهن