eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ طاقت ندارم از نگاهت دور باشم  یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...   با من بمان، هر لحظه می‌افتم به پایت هر چند در ظاهر، زنی مغرور باشم   وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش  من ماهیِ افتاده‌ای در تور باشم   بگذار با رؤیای وصلت خو بگیرم  حتا اگر یک وصله‌ی ناجور باشم   آغوش وا کن حرف‌هایم گفتنی نیست  تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!   پیراهنم ارزانی چشمان مستت لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن  من کور باشم،کور باشم،کور باشم.. 💫
نشد که زندگی ام را کمی تکان بدهی نخواستی سر این عشق امتحان بدهی   نخواستی که بمانی و دردهای مرا فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی   قرار بود همین روزها به هم برسیم قرار بود تو" بابا "شوی و نان بدهی  نگو که آمده بودی سری به من بزنی و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی   نگو از اول این راه عاشقم نشدی نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی   گناه فاصله ها را به پای من زدی و... نخواستی به تن خسته ام زمان بدهی   چه اتفاق غریبی ست اینکه دل بکند کسی که حاضری آسان براش جان بدهی   نشسته ام سر سجاده رو به روی تو باز هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی.....
غروب بـــود و خیابان هنـــــوز روشن بود مناره ها همه با " قل اعوذ..." روشن بود من و تو پشت ترافیک "شهرک پردیس" و رادیـــــــو روی ایران نیــــوز روشن بود  منی که رنگ نگاهم تبی جنوبی داشت و چشمهای تو چون تام کروز روشن بود  دوباره شب شد و در جمع شاعر ما چـــراغ یک غــــزل دلفروز روشن بود  میان آن همـــه لبخندهـــای اجبــــــاری هجوم درد و غمی سینه سوز روشن بود  اگر چه قلب من آن شب کنار تو جا ماند تو عاشقم نشدی مثل روز روشن بود!  
امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام من را ببخش بابت احساس خسته ام من را ببخش بابت این فکرهــــای خام این حرف ها درون دلم درد می کشید این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض! گفتی عذاب می کشی از دست من مدام گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام! گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟ می خواستم بگیرم از این شعر انتقام اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم من با هزار درد غم انگیز، آشنام! شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند شاید رها شوم کمی از این ملودرام این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...
بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت بی معرفت نگفت چرا و گذاشت رفت  رفتم که التماس کنم مـــــرد باشد و... تنها اشاره کرد نـــــیا و گذاشت رفت  هی داد میزدم که ببین ای خدا ببین! کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت  آهسته گفت: حال مرا درک میکنی؟!! ناچار هستم از تو جدا ... و گذاشت رفت  گفتم نرو بدون تو دیوانه می شوم بغضش شکست توی فضا و گذاشت رفت  دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت  دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال تبدیل شد به خاطـــــره ها و گذاشت رفت! ... 
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم  یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم   با من بمان، هرلحظه می‌افتم به‌پایت هرچند در ظاهر، زنی مغرور باشم   وقتی دلت صیاد این دریاست ای‌کاش  من ماهیِ افتاده‌ای در تور باشم   بگذار با رؤیای وصلت خو بگیرم  حتا اگر یک وصله‌ء ناجور باشم   آغوش وا کن حرف‌هایم گفتنی نیست  تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!   پیراهنم ارزانی چشمان مستت لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن  من کور باشم، کور باشم، کور باشم!