باران که میزند
در خیابان ها
بیش از بوی خاکِ باران خورده
بوی تازه شدن خاطرات به مشام میرسد...!
#سارا_اسدی
قرار این بود:
گاهی تمام دلتنگی ها ،اندوه ها، و بعض های بیات شده را بیاوریم ، یک کاسه کنیم و
بنشینیم سرش های های باهم بگرییم ؛
بعد دلمان که باز شد تا میشود از هم دلجوئی کنیم و هر چه حرف خوب است نثار هم کنیم ؛
شاید با همین وعده ها ،حرف ها، تسلاها، فراموش کنیم که از روزهای دلخوشی سالهاست میگذرد..
#سارا_اسدی
یادت هست
یک روز پاییزی بود
و
روی برگهای هزار رنگ پاییزی
پای می گذاشتیم
و هزار آرزوی محال
برایمان چه آسان می نمود.
دست هایمان که با هم بود
روبه راه بودیم؛
وقتی باد
در باغ می پیچید
و شاخه های خزان زده چون ترکه های خشک به هم میخورد
دست هایمان را محکمتر می فشردیم
و دلهایمان چه قرص میشد؛
حتی آواز زاغ پیر دنیایمان راخوش رنگتر میکرد
آخر ما
همه را به فال نیک می گرفتیم
حالا اما
تونیستی و بهار
هربار با صد طعن میاید
و آواز هزار دستان در باغ
بر خاطرم چنگ میزند
تو نیستی و
با هر نسیمی دلم می لرزد
بدان که بی تو
هیچ پنجره ای را به باغ نخواهم گشود
و غبار حسرت را از آن نخواهم زدود
#سارا_اسدی
قرار این بود:
گاهی تمام دلتنگی ها ،اندوه ها، و بعض های بیات شده را بیاوریم ، یک کاسه کنیم و
بنشینیم سرش های های باهم بگرییم ؛
بعد دلمان که باز شد تا میشود از هم دلجوئی کنیم و هر چه حرف خوب است نثار هم کنیم ؛
شاید با همین وعده ها ،حرف ها، تسلاها، فراموش کنیم که از روزهای دلخوشی سالهاست میگذرد..
#سارا_اسدی