eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دلخسته ام از دل شکستن های بسیارت دیگر ندارم بی وفا میلی به دیدارت گفتی نمیخواهی مرا ؟...باشد...خیالی نیست لعنت به چشم پر فریب مردم آزارت
کم حوصله و ساکت و وسواس شدم نسبت به تمام شهر حساس شدم از بس که شده تصنعی لبخندم یک سوژه برای عکس عکاس شدم
عید قربان است و باید بی ترحم سر برید این دل دیوانه ام را پای تو... خونش حلال
کم حوصله و ساکت و وسواس شدم نسبت به تمام شهر حساس شدم از بس که تصنعی شده لبخندم یک سوژه برای عکس عکاس شدم
چتر مأوا شده در نم نم بارانم باش یک بغل پنجره ی وا شده مهمانم باش رد شدن از گذر عشق هوس کرده دلم عابرِ عاشقِ آن سمت خیابانم باش عقل و ایمان به درمیکده ها رفت از دست مسجدِ جامع ِ این تازه مسلمانم باش مستِ دیوانه اگر شعر بگوید چه شود غزل ناب پر آرایه ی دیوانم باش حبس کردم دل خود را که به سرقت نرود تو نگهبان درِ مخفیِ زندانم باش «آن» نبودم که تو می خواستی از زندگی ات تو بیا جان من و جان من و... «آنم» باش ~┄┅┅✿❀❤️❀✿┅┅ ~┄┅┅✿❀❤️❀✿┅┅┄~
آنکه جای خالی اش پر نشده با چیزی می رسد عاقبت از راه شبی پاییزی 🍁🍁🍁
غمگین و دلش گرفته از هستی بود ساغر به کنار و خسته از مستی بود آنکس که نداشت آرزویی حتی یک شاعر تنهای دهه شصتی بود
دلتنگ بود و خسته و مغشوش می رفت گاهی دو چشمش باز و گاه از هوش می رفت با تهمتی او شد جدا از عشق و قلبش می خورد مثل سیر و سرکه جوش.. می رفت قدری برایش وسعت این شهر کم بود تا که رها باشد از این پاپوش می رفت بار خودش را بسته بود و کوله برداشت تا که کند زهر جدایی، نوش.... می رفت یک لحظه از کوچه صدای کِل شنید و... با ضجه ساز و دهل در گوش...می رفت از پشت قاب اشک خود می دید عشقش پیش رقیبش بلکه دوشادوش می رفت باور نمی کرد آنچه را می دید ....ای وای امشب عروسش بزم یک آغوش ..می رفت امشب نصیب دیگری خواهد شد این سیب با کینه و خشم و...تبر بر دوش می رفت باید بگیرد سهم عشقش را وگرنه شیرین عسل بانویی از کندوش می رفت با چشم پرخون و دو دست و پای لرزان سمت عزیزِ دلبرش ، گلنوش می رفت زد عربده ، فوری به سمت جمعیت رفت تا آتش قلبش شود خاموش .... می رفت اما نه...اینجا مجلس ختمش شد انگار وقتی که پیش یار خود ..مدهوش می رفت گلنوش گفت اورا نمی خواهد ...تمام است باید که بیرون از خیال و بوش می رفت یک گوشه سست و بی رمق افتاد و می دید باشادی اطرافیان ... گلنوش می رفت