هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن!
که آمده است به دیدار من غمی دیگر
#سجاد_سامانی
گفتم از نزدیکی دیدار، گفتی: «سادهای !
دورم از دیدار با هر پیش پا افتادهای»
کوچکم خواندی، که پیش چشم ظاهربین تو
دیگران کوهند و من سنگ کنار جادهای
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم
هیچکس حتی شبیهت نیست، فوقالعادهای !
با دل آزردهام چیزی نمیگویی ولی
از دل آزردن که حرفی میشود آمادهای
باز بر دوری صبوری میکنم اما مگیر
امتحان تازهای از امتحان پس دادهای
#سجاد_سامانی
بس که دنبالِ تو گشتم شُهرهٔ عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیام...
#سجاد_سامانی
خوش آن زمان که برای گلایه وقت نبود
هزار شِکوِه به یک بوسه مختصر میشد
#سجاد_سامانی
🆔@abadiyesher
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتبیههای ترکخورده خواندنش سخت است
#سجاد_سامانی
🆔@abadiyesher
ابری که می گذشت به آهنگ گریه گفت
دنیا مکان ماندن ما نیست بگذریم
#سجاد_سامانی
🆔@abadiyesher
در وصف تو بسیار سرودیم و ندیدی
یک عمر غزلخوان تو بودیم و ندیدی
با دیدنت ای خاطرهی خوش، همگان را
از خاطرهی خویش زدودیم و ندیدی
ای دلزده از سردی آغوش زمانه!
ما این همه آغوش گشودیم و ندیدی
موهای تو شعرند و همین چند غزل را
از دفتر شعر تو ربودیم و ندیدی
چون گَرد که پنهان شده از گردش چشمت
هستیم و نمیبینی، بودیم و ندیدی
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
چیزی از عشق بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحتآمیز نمیدانستم
عشق اگر پنجرهای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
خندهی خشکی به لب دارم ولی بارانیام
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیام
مثل شمشیر از هراسم دستوپا گم میکنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیام
بس که دنبال تو گشتم شهره عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیام
میزند لبخند بر چشمان اشکآلود شمع
هرکه باشد باخبر از گریهی پنهانیام
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم میدهد نادانیام
#سجاد_سامانی
🆔@abadiyesher
اگر چه حال مرا از کسی نمیپرسی
همینکه حال تو خوب است حال من خوب است
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
بیدل بیهمزبان! چه بر تو گذشته است؟
پیر به ظاهر جوان! چه بر تو گذشته است؟
در شب طوفان بگو چه بر سرت آمد؟
ای گل بیباغبان چه بر تو گذشته است؟
صاعقهی عشق آتشت زد و سوزاند
سوختهی ناگهان! چه بر تو گذشته است؟
از تو که در راه ماندهای چه بگویم؟
گم شدهی کاروان! چه بر تو گذشته است؟
آه که از هایوهوی تو خبری نیست
ای دل دیوانه، هان! چه بر تو گذشته است؟
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
بخند بیشتر و بیشتر که خندهی تو؛
دل مرا که اسیرِ غم است شاد کند
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
ای رفتگان! حقیقت دنیای ما چه بود؟
ای تازه باخبرشدگان ماجرا چه بود؟
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
به دیدارم نمیآیی چرا؟ دلتنگ دیدارم...
همین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟!!
تو آن لیلا که لیلا هم بیابانگرد عشقت شد
من آن مجنون که مجنون نیز حیران مانده در کارم
برای هر طبیبی قصهام را شرح دادم گفت:
چه میخواهی؟ که من خود عاشقم، من خود گرفتارم
از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان میگشت
اگر یک تار مو هم میفروشی من خریدارم !
زمانی سایهام بر خاک و حالا سایبانم خاک !
مرا در آسمان میجویی و من زیر آوارم...
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
چیزی از عشقِ بلاخیز نمیدانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمیدانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمیدانستم
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر!
در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!
ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر
عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر
آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر...
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
خوش آنزمان که برای گلایه وقت نبود
هزار شِکوه به یک بوسه مختصر میشد
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه من هم سری بزن...
#سجاد_سامانی💚
@abadiyesher
بی من خوشی، وگرنه از آنِ تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
زاهدی دست به گیسوی رهای تو رسانْد
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر...؟!
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد... #سجاد_ایمانی @ab
به رسم صبر، باید مرد آهش را نگهدارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگهدارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگهدارد
عصای دست من عشق است، عشق سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگهدارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگهدارد
دلم را چشم هایش تیر باران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
طوفان به من رسید؛ ولی چون درخت زرد
چیزی نداشتم که بخواهم زیان کنم ...
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد ...!
#سجاد_سامانی
@abadiyesher
هدایت شده از خوبان پارسیگو
مشکن دلِ مرا که به خود ظلم میکنی
این شیشهای که میشکنی آشیان توست
#سجاد_سامانی
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟
#سجاد_سامانی
@abadiyesher