eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ببین چه گرم و بدون غرور مردانه به جای تو بغلم کرده آشپزخانه زنی که لحظه‌ی پا پس کشیدنت را دید کشید از همه دست و گذاشت بر چانه نگاهِ خیره به سلول‌های کابینت اسیر کرده مرا پشت میز صبحانه حواسِ پرتِ مرا جمع می‌کند حتی عبور مورچه‌ای با دهانِ بی‌دانه دوباره موی کمم از حصارِ کش دررفت دوباره بخت سیاهم نشست بر شانه به قدرِ بالِ من آیینه قد کشید و ندید که بازگشته به آیینِ پیله، پروانه! ندید مرگِ من از روزی اتفاق افتاد که "حرف با لب" و مو قهر کرد با شانه تو رفتی و بغلم خالی از تو ماند اما امیدوار تنت مانده تخت دیوانه...
با گریه ظرفِ سوخته را آب می‌کشید... دستی به داغِ تابه‌ی بی‌تاب می‌کشید فریادهای همسرش از سر که می‌گذشت اسکاچ، داد بر سرِ بشقاب می‌کشید! خود را چُلاق‌ماهیِ محبوسِ خانه دید! فنجانِ چاق را که به قلّاب می‌کشید هرشب، پلنگِ جنگیِ دل‌سنگ و خُلق‌تنگ چنگی به سوی صورتِ مهتاب می‌کشید... هر صبح، بعدِ رفتنِ بختِ سیاهِ خود بر لکّه‌های خانه سفیداب می‌کشید کابینتی که آب‌چکان را گرفته بود خمیازه‌ی کِش‌آمده از خواب می‌کشید فکرِ کسل‌کننده‌ی خود را رها نمود تا داشت کارِ رود به مُرداب می‌کشید خود غرقِ سوز بود و غذا سوخت از قضا آرام... ظرفِ سوخته را آب می‌کشید...