ای مرگ رها کن منِ خاکستری ام را
این روح مکدر شده ی بستری ام را
امید که از خاک رکاب تو بگیرم
یاقوتِ برازنده ی انگشتری ام را
آغوش تو آنقدر صمیمی ست که حتی
در خاطرم آورد منِ مادری ام را
با شوق تو از چهار جهت باز گشودم
بال و پرِ پروانه ترین روسری ام را
من را بشکن تا که بروید دلم از نو
برشاخه ام آویز منِ دیگری ام را
#سمیه_خردمند
او غرق کتاب لمعه، من لقمه بدست
در بحر کتاب رفته تا صفحه ی شصت
در خانه ی کوچکم نشسته است مدام
عشقی که میان من و حاج آقا هست
#سمیه_خردمند
سخت است خدایی اتوی جامه ی تو
در وقت فراق خواندن نامه ی تو
اینها همه یک طرف، بشددت ماندم
درشستن و پیچاندنِ عمامه ی تو
#سمیه_خردمند
#طنز_طلبگی
تو، رد شدن از غمِ جهان را بلدی
لبخند زدن به آسمان را بلدی
من گم شدهام، ستارهها خاموشند
ای ماه! تو راهِ کهکشان را بلدی
#سمیه_خردمند
@abadiyesher