eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تشنه بودم جای آب از جام جانش شعر ریخت مثل باران ازدل هفت آسمانش شعر ریخت نور می پاشید چون خورشید روی دفترم بارها از چشمه ی رنگین کمانش شعرریخت از کتاب سینه اش باغی بروی من گشود روی گلبرگ لبم با آن دهانش شعرریخت بی زبان بودم برای گفتن نامش ، که او جای حرف از واژه های مهربانش شعر ریخت غُصه هایش را نمی دیدم ولی حتما خدا بارها درچهره ی شاد و جوانش شعرریخت آنقدر درگوش من می گفت شاعرمی شوی شاید اصلا لابه لای لقمه نانش شعرریخت ذوق من با اینکه در اندازه ی شوقش نبود از دلش پیوند زد، از استخوانش شعرریخت عاشقم امروز اگر با شعر حالم عالی است چون پدر باعشق ازعمق روانش شعرریخت
هر بار به یک رنگ زدم صورت خود را بی فایده هی چنگ زدم صورت خود را وقتی نشدم آنچه که می خواستم از قهر در آینه با سنگ زدم صورت خود را
مردانه ترین شانه ی دنیا را داشت پر مِهرتر از سینه ی دریا را داشت لبخـند لبـش دلخوشی مـادر بود یک عمر ولی دلهره ی ما را داشت
منم ماه زیبای اردیبهشت نگهبان آتش، مقدس سرشت عروس بهارم پر از عطر و گل که پیشانی‌ام را خدا خوش نوشت
درمکتب تــو درس چـه آموختنی است آنقدر که چشمم به لبت دوختنی است شاگـرد تـــو بودن افتخاری است مـرا هرنکته‌ی تو گوهری اندوختنی است
مهـر آمدی و اول آبـان رفتی دل دادی و پس گرفتی آسان رفتی خورشید میان شاخه‌ها می‌رقصید از ترس بلنـدی زمستان رفتی دیدی که تب چشمه‌ی من می‌جوشد خندیدی و با شانه‌ی لـرزان رفتی چیزی نه تو گفتی و نه من پرسیدم   من ماندم و تو شکسته پیمان رفتی درمسلخ عشق دل بریدی از مــن دیروز به وقت عید قربان رفتی دنبال تــو هرچند دویدم، امـا تاکسب مـدال خطّ پایان رفتی @abadiyesher