eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
به فكر پنجره‌هايى كه بسته مانده نباش دوبـاره بـا طمـع عـشـق باز خواهد شد…
تو هم با چشمِ من خود را ببینی اشک میریزی…
دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون "دوستت دارم" شده قربانی تکرار‌ها گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟! بغض کردم،خود خوری کردم،نگفتم بارها...
‌ ‌ببار ابر پر از غم ببار باران را  که تازه تر بکنی داغ شهر تهران را  ببار زنده شود خاطرات این کوچه خرابتر بکنی این بنای ویران را بخار پنجره را پاک میکنم ارام  که خوب زل بزنم اخر خیابان را درون کافه نشستم و چای مینوشم و بوسه میزنم این بار روی فنجان را به چشمم اشک و نشستم به پشت میزی که همیشه تجربه کرده دو زوج خندان را نشسته ام که دو خط عاشقانه بنویسم  میان شعر فدایت کنم دل و جان را کتاب حافظ و چای و چراغ اینجا هست تو نیستی که بفهمم صدای دیوان را
همان طورى كه مغروران چگونه دل سپردن را نمى‌فهمند ماهى‌ها درونِ آب مُردن را تو مى‌ترسانى‌ام از دردِ عشق اما نمی‌دانى كه من آموختم از كثرت غم‌ها شِمُردن را ميان اين همه اشعار غمگين بر سَرِ آنم بياموزم به انسان‌ها اصول غصه‌خوردن را بگیر از من تمام آنچه دارم را که چیزی نیست خدا از من نگیرد فرصت از یاد بردن را... تو هرگز لذتِ محتاج بودن را نمی‌فهمی! همان طوری که مغروران چگونه دل سپردن را…
نه آمدی که بمانی، نه رفتی از یادم تو آرزوی منی آرزوی بر بادم من از خدا گله‌ مندم فقط چرا نشنید؟ نه خواهشم نه دعایم نه بغض و فریادم ندیدم این همه سال از تو شور شیرینم به رغمِ تلخی خُلقت هنوز فرهادم چرا به سیبِ فریبت دل از جهان نَکَنَم؟ که ارث برده‌ام این شیوه را من از آدم خوشم که عشقِ تو رسوای شهر کرده مرا غمت مباد اگر از چشم خلق افتادم رسیده بی تو به من هر غمی خیالی نیست همین که بی‌خبر از حال زارمی شادم من از دو چشم سیاهت که بگذریم و نشد ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم...!
. نه آمدی که بمانی، نه رفتی از یادم تو آرزوی منی آرزوی بر بادم من از خدا گله‌ مندم فقط چرا نشنید؟ نه خواهشم نه دعایم نه بغض و فریادم ندیدم این همه سال از تو شور شیرینم به رغمِ تلخی خُلقت هنوز فرهادم چرا به سیبِ فریبت دل از جهان نَکَنَم؟ که ارث برده‌ام این شیوه را من از آدم خوشم که عشقِ تو رسوای شهر کرده مرا غمت مباد اگر از چشم خلق افتادم رسیده بی تو به من هر غمی خیالی نیست همین که بی‌خبر از حال زارمی شادم من از دو چشم سیاهت که بگذریم و نشد ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادم...!
دیوانه نبودی، نه به اندازه‌ی کافی هر شب ننشستی که خیالات ببافی بی‌حدّی غم، شوق رسیدن به تو را برد هرگز نشود اشک به دیدار تلافی بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی من ماندم و یک حسرت و یک قصه‌ی کوتاه من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه فرق است میان من و تو، ساده بگویم من بنده ی مضمونم و تو بند قوافی… ✍🏼|
به دور از غم؛ میانِ جمعی و خوشحال و خندانی تو از یک آدمِ بی‌همدمِ تنها چه می‌دانی ؟ اگر چه تلخ می‌گویی و دورم می‌کنی، اما؛ به چشمانت نمی‌آید که قلبی را برنجانی به هر کس می‌رسم ؛ نامِ تو را با ذوق می‌گویم شبیهِ اولین تکلیفِ یک طفلِ دبستانی ... ! چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را_ نمی‌گویی پشیمانی و می‌گویی پریشانی ... ! کسی که عزم رفتن کرده ؛ با منّت نمی‌ماند نمی‌گویم بمانی ! چون که می‌دانم نمی‌مانی! خیالِ خامِ من این بود پنهانت کنم، اما؛ نمی‌دانم چرا از پشتِ هر شعرم نمایانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می تواند که تو را سخت زمینگیر کند درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت قسمت این است بنا نیست که تغییر کند گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید بشود مثل تو را آینه تکثیر کند... 🌻
بياد خاطره هاى تو چاى مى نوشم تمام تلخى دنيا درون چاى من است ميان اين همه فرياد بى كسى تنها سكوت واژه غمگين روزهاى من است سكوت ، عطر خيابان خيس ، تنهايى بگو به فكر منى ، اين هوا هواى من است
از بازى تقدير برايت چه بگويم ؟ لب وا بكنم زحمت صد جلد كتاب است
چه داغ ها که ندیدم، چه درد ها نکشیدم توهم بگوچه کشیدی؟ بغیردست کشیدن!
من طلوع خورشید را با همین چشم ها دیدم با همین چشم ها که تو را دیده بودم چقدر این دایره سرخ که از دل خاکستری ها بیرون می آمد شبیه به چشمان تو بود نه از جهت رنگ از این این جهت که نمی شد مدام زل زد و تماشایش کرد تحکمی داشت در شرم گین بودن و سر به زیر انداختن من درست مثل چشمانت درست مثل چشمانت...
دليل گريه و اين بغض بى بهانه منم آهاى موى پريشان بيا كه شانه منم اگر تو گاه به گاهى حماقتى كردى رئيس مكتب افكار احمقانه منم براى آنكه جدا مانده عاشقانه نخوان تكان دهنده ترين شعر عاشقانه منم براى من كه پرم از فراق قصه نگو اگر كتاب تو باشى كتابخانه منم رهايى تو كجا و غم رهايى من تو گير يك گرهى و هزار شانه منم
خبر آمد، همه‌جا شعر تو را می‌خواند شعرمان ورد لبش بود! نمی‌دانستیم
یک ثانیه خورشیدم و یک ثانیه ابرم ‏تلفیق غم و شادی و دلتنگی و صبرم
در کنار منی و تصویرت در دل استکان نمی‌افتد چای خود را بنوش عزیز دلم حرف من از دهان نمی‌افتد
عشق یک واژه است بعد از تو خانه‌ام از سکوت لبریز است تو مبادا به فکر من باشى فکر کردن به من غم‌انگیز است
عشق یک واژه است بعد از تو خانه‌ام از سکوت لبریز است تو مبادا به فکر من باشى فکر کردن به من غم‌انگیز است
از روزهای سخت بی یاری گذشتم از دلخوشی‌هایم به ناچاری گذشتم بی‌چتر و بی‌باران و خیس از خاطراتت از کوچه‌های سرد تکراری گذشتم گفتم خدایا حاجت او را روا کن از آرزوهای خود انگاری گذشتم تا رازهایم در دلم پنهان بماند از خیر دلسوزی و دلداری گذشتم گفتی فدایم می‌شوی، کاری نکردی از حرف‌هایت با فداکاری گذشتم از چشم‌هایت از خودت از خاطراتت آری گذشتم از همه، آری گذشتم
بگو كه نامه نوشتى به دست من نرسيده…🥲💔
اگرچه عاشقان در عشق از من ایده می گیرند ‏ولی چشمانِ تو راحت مرا نادیده می گیرند... 💚
اگر چه كار من و تو به اختلاف كشيده هنوز معتقدم ديده بهتر از تو نديده هنوز رد لبانت به روی گونه‌ی من هست هنوز عطر تنت از لباس من نپريده بپوش روسری‌ات را دوباره سرو بلندم كه رنگ سبز مى‌آيد به بانوان رشيده هر آنچه بوده فراموش کن چنان که نبوده خیال کن که تو گفتی و گوش من نشنیده بگو كه را بنا كنم به شكنجه بگو كه نامه نوشتى به دست من نرسيده @abadiyesher
دل تنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى ؟ بى اسلحه در نبودى که بدانى چه کشیدم تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما  فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم @abadiyesher
قول دادم برود از غزل آتی من لطف کن حرف نزن قلب خیالاتی من @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
قول دادم برود از غزل آتی من لطف کن حرف نزن قلب خیالاتی من #سیدتقی_سیدی @abadiyesher
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته‌ام خسته‌تر از آنکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته‌ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره‌اى زد به سرم مى‌روم چشم ترم را به زیارت ببرم تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم . ناممان منتسبش بود نمی‌دانستیم جانمان در طلبش بود نمی‌دانستیم خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند شعرمان ورد لبش بود نمی‌دانستیم . قول دادم برود از غزل آتى من لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟ قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد مثل لب‌هاى تو انقدر ترک‌خورده نشد هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست . فرق دارد دل من با دل تو عالمشان در دهانم پر حرف است نمى گویمشان به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم آن زمان که همه فریاد زدند از غمشان . پشت وابستگى‌ام هست دلیلى که نپرس منم و تجربه‌ى طعم اصیلى که نپرس حرف دل را که نباید بگذارى آخر  این چه چشمان شروری است که دارى آخر ؟ چشم تو روى من غم‌زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید حمله‌ى قرنیه‌ها را نپذیرم چه کنم ؟ من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟ هر چه من مى‌کشم از این دل نامرد من است این غزل‌ها همگى گوشه‌اى از درد من است @abadiyesher
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم امّا دل یک آدم سرسخت را بردی، خدا قوّت! @abadiyesher
هدایت شده از شعرکده
اين غزل ها همگى گوشه اى از درد من است آنقدر شعر براى نسرودن دارم @sher_kade
هیچ کس اینجا نمی‌ماند به پای هیچ کس @abadiyesher