eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 خوش آن سپیده! که نور از خیام سبز تو گیرد خوش آن سحـر! که برآیـد به افتخـار ظهورت دعای عهد بخوانم در آرزوی قیامت سـرشـک شـوق فشــانـم به ره‌‌گـــذار ظهورت...
الا قرار دل و جانِ بی‌قرار ظهورت! کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟ کدام روز به شب می‌رسد که آمده باشی؟ کدام جمعه شود شنبه بر مدارِ ظهورت؟
الا قرار دل و جانِ بی‌قرار ظهورت! کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟ کدام روز به شب می‌رسد که آمده باشی؟ کدام جمعه شود شنبه بر مدارِ ظهورت؟ خوش آن سپیده! که نور از خیام سبز تو گیرد خوش آن سحر! که برآید به افتخار ظهورت دعای عهد بخوانم در آرزوی قیامت سرشک شوق فشانم به ره‌‌گذار ظهورت بهار مبعث پیغمبری گرفت جهان را شکوه دیگر بعثت بُوَد بهار ظهورت گره‌گشای دو عالم، دعای من همه این است که دست حق بگشاید گره ز کار ظهورت ز قطره‌قطرۀ آن چشمه‌چشمه نور بجوشد ز کوثری که برآید ز آبشار ظهورت ز بس شکوفۀ رحمت بریزد از همه جانب شکوفه‌زار شود خاک ره‌گذار ظهورت خوش آن سحر! که نصارا گشوده چشم ببینند بُوَد مسیح مقدّس، طلایه‌دار ظهورت شرایطی‌ست در این انتظار و من که ندارم دلم خوش است که هستم در انتظار ظهورت
زهر جفا نکشت تو را؛ درد و داغ کشت هرچند زهر کینه سبب شد به کُشتنت ✍مرحوم استاد
ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم! بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم ای کربلا! آغوش بگشا زینب آمد من زینبم کز رنجِ دوری‌ها خمیدم هر روز دیدم کربلای تازه‌ای را ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد جان داده‌ام تا رَخت در اینجا کشیدم از بهر انجام رسالت زنده ماندم گر زنده‌ام، من زنده‌ی هر دم شهیدم ای کاروان سالار زینب! دیده بگشا تا گویمت با دیده‌ی گریان چه دیدم با آنکه با دستت به قلبم صبر دادی چندان که در هر جا شهامت آفریدم_ اما دو جا دستِ غمم از پا در آورد بی خود ز خود گشتم گریبانم دریدم_ یک جا که دشمن بر لبانت چوب می‌زد یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم بشنیده بودم صوت قرآنت بسی، لیک نشنیده بودم من ز نی، کآن هم شنیدم داغ دل من کم‌تر از زخم تنت نیست این را گواهی می‌دهد موی سپیدم ✍مرحوم‌استاد
ای باخبر ز درد و غم بی‌شمار من! برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من رفتی ز دیدۀ من و، از دل نمی‌روی حس می‌کنم همیشه تویی در کنار من شیرینی حیات من، ای بَضعَةُ الرّسول! تلخ‌ست با غمت همه لیل و نهار من خیری پس از تو نیست در این زندگیّ و، من گریَم از این‌که طول کشد روزگار من مردم ز گریه، غصّۀ خود حل کنند، لیک افتد ز گریه، غصّۀ دیگر به کار من خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن اما غمت ربوده ز کف اختیار من این روزها ز خانه کم آیم برون، مگر کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من استاد