eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
داشتم چایی برای تو...حواسم پرت شد استکان از چای و چشم از چشم تو لبریز شد
هرکه آمد در دلم منزل بگیرد بعد تو گفت من اینجا نمی‌خواهم بمانم، سوخته
عصرها وقتی خیالت می نشیند پیش من چای می ریزم برایت اشک حسرت بیشتر
قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا از تماشا کردن باران که لذت می بری... روبرویم ساعتی بنشین ،تماشا کن مرا دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سالها یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا
قاب عکسی کهنه ام در گنجه...پیدا کن مرا بر غبار صورتم دستی بکش‌؛ها کن مرا از تماشا کردن باران که لذت می بری... روبرویم ساعتی بنشین ،تماشا کن مرا دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا حاصل تفریقت از آغوش من گرچه غم است از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا به همان تنهایی ام بسپار.... بعد از سالها یک صدا می آید از گنجه....که پیدا کن مرا
داشتم چایی برای تو...حواسم پرت شد استکان از چای و چشم از چشم تو لبریز شد!
تا نبارم تلخ در حال و هوایت بیشتر کاش می ماندی کنارم چند ساعت بیشتر گفتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش زخمی ام از عشق ،اما از رفاقت بیشتر پای هم ماندیم تا جایی که عاشق بوده ایم دوستم داری ولی من بی نهایت بیشتر درد دارد آمدن وقتی که فکر رفتنی سوختم با هر وداعت...با سلامت بیشتر عصرها وقتی خیالت می نشیند پیش من چای می ریزم برایت ...اشک حسرت بیشتر  
آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟ آه ای زمانه نیست مگر‌ خوی دیگرت؟ شکر خدا که طاقت یک‌درد تازه هست بالا اگر نیامده آن روی دیگرت این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت پروانه را به آتش حسرت گداختی چون شمع می کشی‌م به سوسوی دیگرت شب با خیال اوست که خوابم نمی برد غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت
‏هر عاشقی گریست، به یادت گریستم چشمان من چکیده‌ی غم‌های عالمند...