eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فنـجـان طلای شعر ناب آوردم چـای گل سـرخ با گلاب آوردم برخیز و بنوش زندگی را از نو در سینی صبح، آفـتـاب آوردم
باران زده و نسیم رقصنده‌ی توست سبزه‌تر و سنبله خرامنده‌ی توست در حال و هوای آمدنهای بهار اسفند، معطر از گل خنده‌ی توست
برخیز که صبح، روشن از امید است شب رفته و خط نور، بی‌تردید است از پستچی پنجره تحویل بگیر در پاکتِ اَبر، نامه خورشید است @abadiyesher
گاهی از در تو بیا، بنشین کنار ِ او که نیست زُل در آیینه سلامی کن نثار او که نیست دربیاور از تنت بارانی خیسی که هست چتر آویزان کن از ابر ِ بهار ِ او که نیست حال و احوالی بپرس و از دل تنگت بگو بیقراری کن اگر شد بیقرار او که نیست از خودت حرفی بزن، چیزی بگو، شعری بخوان گریه کن با گریه‌ی بی‌اختیار او که نیست او همان است آرزوی سالهای رفته‌ات تو همانی عاشق دیوانه‌وار او که نیست هیزم نُت‌های باران خورده و دود اجاق شعله‌های آتش و سوز سه تار او که نیست سایه بر دیوار خانه غرق نجوای سکوت تو سراپا گوشی و در گیر و دار او که نیست مهر و آبان رفت و آذر خسته از تقویم شد خسته‌تر از ساعت شماطه‌دار او که نیست می‌نشینی شانه بر موهای یلدا میکشی عاشقانه با سرانگشت انار او که نیست یک دقیقه بیشتر می‌ایستد شب فالگوش تا شکایت می‌کنی از روزگار او که نیست فرش زیبای هزار و یک شب ایرانی است هر رج ابریشم از نقش و نگار او که نیست این غزل را ثبت کن در دفتر ِ تنهایی‌ات گریه کن این بیت‌ها را یادگار ِ او که نیست @abadiyesher
آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی! نامه‌ای خیس به دستم برسانی بروی! در سلام تو خداحافظی‌ات پیدا بود.. قصدت این بود از اول که نمانی بروی خواستی جاذبه‌ات را به رخ من بکشی شاخهٔ سیب دلم را بتکانی بروی جای این قهوهٔ فنجان که به آن لب نزدی تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی! بس نبود این‌همه دیوانهٔ ماهت بودم؟ دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی؟ چشم آتش! مژه رگبار! دو ابرو ماشه! باید این گونه نگاهی بچکانی بروی باشد این جان من این تو، بکشم راحت باش ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی @abadiyesher
باران بخورد تر برسد یعنی عشق از باغ صنوبر برسد یعنی عشق رقصان به نسیم خنک و خش‌خش برگ صبحی که به آذر برسد یعنی عشق @abadiyesher
من آن اشکِ روانت هستم امشب به فکر آسمانت هستم امشب خداجانم! مرا لطفا بغل کن... که دلگیر از جهانت هستم امشب @abadiyesher
کسی در نقش رویای خودش نیست سرِ تمرینِ اجرای خودش نیست میــانِ گریــه می‌خنـدم به دنیـــا چرا چیزی سرِ جای خودش نیست.... @abadiyesher
‌ ای چای دمت گرم که دم آمدہ‌ای ای صبح چه خوش به جام‌ِجم آمدہ‌ای ای دختر آفتاب ناز قدمت شادم که بجای هرچه غم آمدہ‌ای...!!!
‌ ای چای دمت گرم که دم آمدہ‌ای ای صبح چه خوش به جام‌ِجم آمدہ‌ای ای دختر آفتاب ناز قدمت شادم که بجای هرچه غم آمدہ‌ای...!!! @abadiyesher
صبح آمده در آینه‌ها نور بریزیم غم‌های قدیمی همه را دور بریزیم @abadiyesher
بی تــاب تـوام، اگر که شد زود بیا تا صبـح عسـل رنگ و مِـه‌آلود بیا صبحانه‌ای از عشق، تو را میطلبد انداختــه‌ام سفــره لب رود، بیـــا @abadiyesher