گفتم که بیا تا من ودل فاصله ای نیست؛
گفتی که برای غمِ من حوصله ای نیست!
رفتی که نبینی من و بی طاقتی ام را
در جور و جفا برتر ازاین مرحله ای نیست
وقتی که به جز وسوسه ی از تو سرودن
دستانِ هنرمندِ مرا مشغله ای نیست
یک مرتبه هم لب نگشودم به شکایت
گویی که میانِ من و تو مسئله ای نیست
عمریست دلم خون شده از دردِ فراقت
درباغِ خزان دیده ی من چلچله ای نیست
میخواستم از غم نسُرایم که نشد! حیف...
بعد از تو درونِ دلِ من هلهله ای نیست
در دشتِ پُر از وحشت و کابوسِ خیالم
بانگ جرس و همهمه ی قافله ای نیست
دنبالِ تو گشتم همه ی عمر و نصیبم...
جز پای ترک خورده و پر آبله ای نیست
با این همه تا هست توانی به تنِ من
میسوزم و میسازم و از تو گله ای نیست
#شیواصالحی