دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعشِ خود به شانه گرفتم، گریستم...
#عفیف_باختری
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعش خود به شانه گرفتم، گریستم...
☕️
#عفیف_باختری
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعش خود به شانه گرفتم، گریستم...
#عفیف_باختری
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعش خود به شانه گرفتم، گریستم...
#عفیف_باختری
با خنده از مقابلم آهسته رد شدي
مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي
چيزي نمانده است به پايان شب، بگو
حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي
من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است
اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي
در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم
در اضطراب اين كه دچار رصد شدي
باز است جلگه هاي دلت روي ديگران
هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي
من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل
مانند كودكي كه مرا مي كند شدي
#عفیف_باختری
می میرم و به مرگ خودم گریه می کنم
ای زندگی برای تو کم گریه می کنم؟
پایان راه و یار مسافر در ایستگاه
حالا که می رسیم به هم گریه می کنم
آشفته حال و پرت و پراگنده و غریب
با سر و وضع نامنظم گریه می کنم
غم، اره می کند کمرم، زوزه می کشم
شب، خنده می کند به غمم گریه می کنم
با یک دو جرعه حوصله ام سر نمی رود
اما همین که نشئه شدم گریه می کنم
جانم! تمام گریه برای خودم که نیست
غیر از خودم برای تو هم گریه می کنم
#عفیف_باختری