همیشه خواسته ام از خدا فقط او را
چنان که خسته تنی، چای قند پهلو را!
#علیرضا_بدیع
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
همیشه خواستهام از خدا فقط او را
چنانکه خستهتنی، چای قندپهلو را!
#علیرضا_بدیع
هـــم رفتنم خطاست و هــم بازگشتنم
چون اَرّه در گَلویِ ســـپیدار مانده ام
#علیرضا_بدیع
دیری ست دلم در گرو ناز پریهاست
روشن شده چشمم که نظرباز پریهاست
دیوانه ام و با پریانم سر و سری است
لب تر کنم این جا پُر آواز پریهاست
لب تر کنم این خانه پریخانهی محض است
دفترچه ی شعرم پَر پرواز پریهاست
جنّات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه باز پریهاست
ای دختر شاه پریان! خانهات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پریهاست
هر بافه مویت شجره نامه جنّی است
چشمان تو دنیای خبرساز پریهاست
من راز نگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچه راز پریهاست
#علیرضا_بدیع
باز هم تسبیح بسمالله را گم کردهام
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کردهام
طُره از پیشانیات بردار ای خورشیدکم
در شب یلدا مسیر ماه را گم کردهام
در میان مردمان دنبال آدم گشتهام
در میان کوه سوزن کاه را گم کردهام
زندگی بی عشق شطرنجی است در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کردهام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال میبینم که حتا چاه را گم کردهام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشتهی کوتاه را گم کردهام
#علیرضا_بدیع
خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر
نیشخندِ دوستان اما دو چندان سختتر
خندههایم خندهی غم، اشکهایم اشکِ شوق
خندههای آشکار از اشکِ پنهان سختتر
چید بالم را و درهای قفس را باز کرد
روزِ آزادیست از شبهای زندان سختتر
صبح، گل آرام در گوش چنار پیر گفت:
هر که را تن بیشتر پرورد، شد جان سختتر
مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون
زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر
#علیرضا_بدیع
شبی با بید میرقصم، شبی با باد میجنگم
که من، چون غنچههای صبحدم بسیار دلتنگم
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher
دو چشمش سنگِ نیشابور را در یاد میآرد
تراشِ قامتَش اِسلیمیِ قالیِ کاشان را
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher
آغــوش تـو چقـدر می آیـد به قـامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم
میپوشمت که سخت برازندهی منی
امشب به شبنشینی خورشید دعوتم
خوشوقتی صدای تو از دیدن من است
من هم از آشناییتان با سعادتم
با خود تو را به اوج، به معراج میبرم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم
بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم
بر شانهام گذار سرانگشت برف را
کوهم ولی تمام شده استقامتم…
من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم!
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم…
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher
در مسجد عشق رفته بودم به نماز
گفتند اذان بگو من از او گفتم
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher
جسم مرا بگیر و در خود مچاله کن
خواهد چکید از بدَنم "چشمهای تو" ...
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher
خوش به حال بوتهی یاسی که در ایوان توست
میتواند هر زمان دلتنگ شد؛ بویَت کن
#علیرضا_بدیع
@abadiyesher