دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم
یواش! دست نزن شیشه ام ترک دارم
چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است
که بر صداقت آیینه نیز شک دارم
رفیق ! بار غریبی به دوش من مانده
که احتیاج به یک دوست ، یک کمک دارم
صدا زدم که به من در قبال سکه ی زخم
چه می دهید؟یکی گفت: من نمک دارم
من و تو هر دو غریبیم و آشنای سکوت
خوشم به اینکه غمی با تو مشترک دارم
#علیرضا_دهرویه
بزن باران که وقت راستی معیار خواهی شد
الف قدی که از اندوه ما سرشار خواهی شد
بزن باران بزن، امشب عصای دست ما هستی
عصا هستی، ولی با حق نباشی مار خواهی شد
بگو از قهرمانان در فرود خط به خط خویش
وگرنه جای لبها، صاحب منقار خواهی شد
لباس سبز سربازی به تن کن ای درخت، امشب
وگرنه صبح در میدان حسرت دار خواهی شد
شب از لالایی اره به دستان، خواب اگر رفتی
سحر ماهیتت هیزم که شد، بیدار خواهی شد
به رستم گفتم از «خان»بازیات برگرد، با این کار
اگر در این میان «سالار» نه، «سردار» خواهی شد
و میدانستی ای ققنوس! وقت اوج پرواز است
به خود گفتی که توی شعله معنادار خواهی شد!
چه تابوتی است این تابوت! نه، تخت سلیمانی است
برای پر زدن، تا نسلها معیار خواهی شد!
تو رستم نیستی، سهراب هم... –طوری که میگویند–
ولی در قالب اسطورهها تکرار خواهی شد!
#علیرضا_دهرویه
#حاج_قاسم_سلیمانی
بیا و چشم مرا آشنای باران کن
اسیر کفر کویرم، مرا مسلمان کن
از این سکوت که آوار شانه های من است
پناه بر تو ! مرا در صدات پنهان کن
همیشه ی غزلم ! شب نشین چشم توام
مرا به جرعه ای از آفتاب مهمان کن
مرا در این شب برفی ، گر آفتابی نیست
بیا و دلخوش یک آفتابگردان کن
از این شکسته ترم خواست؟ این تو و این سنگ
بیا هر آنچه دلت خواست با دلم آن کن..
#علیرضا_دهرویه
#
بیا و چشم مرا آشنای باران کن
اسیر کفر کویرم، مرا مسلمان کن
از این سکوت که آوار شانه های من است
پناه بر تو ! مرا در صدات پنهان کن
همیشه ی غزلم ! شب نشین چشم توام
مرا به جرعه ای از آفتاب مهمان کن
مرا در این شب برفی ، گر آفتابی نیست
بیا و دلخوش یک آفتابگردان کن
از این شکسته ترم خواست؟ این تو و این سنگ
بیا هر آنچه دلت خواست با دلم آن کن
#علیرضا_دهرویه