شکل ماهی تو، من از ماه، خوشم میآید
نا خودآگاه و خودآگاه، خوشم میآید
چیست در چشم تو پنهان که مرا میسوزد
گاه میترسم از آن گاه خوشم میآید
در تو یک دختر خودخواه دبیرستانی است
از تو ای دختر خودخواه، خوشم میآید
عاقبت در تو و در راه تو گم خواهم شد
من که از عاشق گمراه خوشم میآید
عشق چاهی است که با چاله تناسب دارد
من هم از چاله هم از چاه خوشم میآید
آتش طور برافروز و بسوزان ای عشق
از تو ای عشق به والله خوشم میآید
#علیاصغر_مقنی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
مانند زخم کهنه که از پا درآورد
هر شب غمت مرا به تقلّا درآورد
آنسان که خاری از کف پایی برون کشند
عشق تو خنجر از جگر ما درآورد
چشمت دمار از من و از روزگار من
هرگز رها نمیکندم تا درآورد
گفتم که کوه میشوم اما بعید نیست
این کوه را نگاه تو از جا درآورد
در شعر من نگاه بکن تا که چشمهات
این شعر را به حالت انشا درآورد
جانی که سالهاست ز تن درنیامده
چشم تو قادر است به ایما درآورد
روزی عروس مادر من میشوی بهزور
حتی اگر غمت پدرم را درآورد
#علیاصغر_مقنی
خلاصه کرده خدا در تو دلبریها را
که پاک دستبهسر کردهای پریها را
برای اینکه ببینند باد در دستاند
به دست باد سپردند روسریها را
سر کلاس تو ننشسته است نادرشاه
که از تو یاد بگیرد ستمگریها را
برو کنار درختان که خشکشان بزند
و سروها بگذارند سروریها را
در این گرانی بازار پسته لب وا کن
دوباره تازه مکن داغ مشتریها را
#علیاصغر_مقنی
خلاصه کرده خدا در تو دلبریها را
که پاک دستبهسر کردهای پریها را
برای اینکه ببینند باد در دستاند
به دست باد سپردند روسریها را
سر کلاس تو ننشسته است نادرشاه
که از تو یاد بگیرد ستمگریها را
برو کنار درختان که خشکشان بزند
و سروها بگذارند سروریها را
در این گرانی بازار پسته لب وا کن
دوباره تازه مکن داغ مشتریها را
#علیاصغر_مقنی