eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق آغاز خوشی نیست، که بی‌فرجامی ا‌ست هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی‌ است همه‌ی پنجره‌ها بسته‌تر از زندانند همه‌ی خاطره‌ها برزخ بی‌هنگامی ا‌ست حرف‌هایت فقط افسانه و شهرآشوبند صحن هر محکمه‌ای صحنه‌ی ناآرامی‌ است قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی‌ است؟ مانده با این همه تردید چه حکمی ‌بدهد بی‌گمان آخر این قصه، فقط بدنامی‌‌ است!
در سینه من زخم زیتون ریشه دارد زخمی که در دریایی از خون ریشه دارد من تک درخت سبز پاییزم که در من دلشوره‌های بید مجنون ریشه دارد زخمی سراپایم، سراپا زخمی‌ام من زخمی که در چنگال صهیون ریشه دارد چشمان من ویرانی تاریخ را دید در چشم من صدها شبیخون ریشه دارد با خشت‌خشتش بغض کردم، مویه کردم تاریخ من در قدس محزون ریشه دارد روزی دوباره سبز خواهم شد سراسر در من هزاران دشت زیتون ریشه دارد
شب عروسی ساقی دو چشم مست بیاور بریز لب به لبش کن، هر آن چه هست بیاور شب است و تار به چنگت، به زخمه و به درنگت مرا به بزم شرنگت، به ناز شست بیاور بزن به شور طرب ها، أنالحق است به لب‌ها برای مستی این تاک داربست بیاور سماع خون شده بر پا، شب جنون شده بر پا سر بریده ی ما را، به روی دست بیاور شراب کهنه چه داری؟ بیا به دفع خماری برای تاک نشین ها می الست بیاور هنوز چشم به راهم، خماری است گواهم قماربازترینم، نگو بس است، بیاور!
شب عروسی ساقی دو چشم مست بیاور بریز لب به لبش کن، هر آن چه هست بیاور شب است و تار به چنگت، به زخمه و به درنگت مرا به بزم شرنگت، به ناز شست بیاور بزن به شور طرب ها، أنالحق است به لب‌ها برای مستی این تاک داربست بیاور سماع خون شده بر پا، شب جنون شده بر پا سر بریده ی ما را، به روی دست بیاور شراب کهنه چه داری؟ بیا به دفع خماری برای تاک نشین ها می الست بیاور هنوز چشم به راهم، خماری است گواهم قماربازترینم، نگو بس است، بیاور!
شبیه قطره اشکی که چشم یار بریزد بدا به حال درختی که در بهار بریزد
باید جواب ابرهه سجیل باشد باید هدف ها قلب اسرائیل باشد
سال‌ها شعر نگفتم که تو شاعر باشی شهرآشوب غزل‌های معاصر باشی خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است» جاده می‌خواست که اندوه معابر باشی جاده می‌خواست قدم‌های تو را بشمارد جاده می‌خواست غریبانه مسافر باشی سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
سال‌ها شعر نگفتم که تو شاعر باشی شهرآشوب غزل‌های معاصر باشی خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است» جاده می‌خواست که اندوه معابر باشی جاده می‌خواست قدم‌های تو را بشمارد جاده می‌خواست غریبانه مسافر باشی سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
انا لله و انا الیه راجعون پرواز هشتمین رئیس جمهور در روز ولادت هشتمین امام رئوف، خادم الرضا آیت الله رئیسی تسلیت باد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه ها خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد
در من زنی نشسته غزل گریه می‌کند از بامداد روز ازل گریه می‌کند می‌لرزد اشک، تا مژه را می‌زند به هم دریاچه‌ای کنار گسل گریه می‌کند از آسمان غمزده فانوس می‌چکد انگار هاله دور زحل گریه می‌کند در من زنی نشسته که در چشم‌های او «آیینه‌های رو به اجل» گریه می‌کند این زن همان زن است که در خواب دیده‌ام دیدم در ازدحام محل گریه می کند جان مرا گرفته ولی عاشقم شده پشت در اتاق عمل گریه می‌کند زانوی غم گرفته و کز کرده گوشه‌ای عکس مرا گرفته بغل، گریه می‌کند
نام حسین حک شده بر تار و پود من پیراهن محرم من پرچم من است
باید جواب ابرهه سجیل باشد باید هدف‌ها قلب اسرائیل باشد 🆔@abadiyesher
باران شروع می شود اما تو نیستی این چتر بغض کرده چرا وا نمی شود؟ @abadiyesher