نگاه خسته ی من ! فرصت تماشا نیست
نگو که بود؟ چه شد؟ فکرکن که حالا نیست
قرار قبلی ما کوچه ی اقاقی بود
به پای شوق رسیدم ، دیدم آنجا نیست
به هرطرف ، به زوایای کوچه پیچیدم
به هرطرف چو نسیمی وزیدم اما نیست
به قطره ای لب این باغ تر نخواهد شد
اگر چه هیمنه ی ابرها زمستانی است
سخاوت درّ و مرجان ز برکه چشم مدار
که تنگ مختصر برکه ، جای دریا نیست
به بید تکیه زدم جای شانه اش خالی
چقدرحال وهوای دو چشم بارانی است
دوباره قهوه تقدیر تلخ و نوشیدن
نگرد ! تنگ شکر درحوالی ما نیست
#علی_حاجتیان_فومنی