حول و حوش ساعتِ پنجِ غروبِ جمعه بود
من به یادت رفته بودم تا همان کوی قرار
پیش خود گفتم که شاید اینچنین با رفتنم
حال دلتنگی کند از لا به لای دل فرار
گوشه گوشه رد پایت مانده بر روی زمین
خاطراتت توی ذهنم می رودهمچون قطار
کم کَمَک نزدیکی آن کوچه ی خلوت شدم
در همین کوچه به من گفتی ندارم جز تو یار !
در همین حال و هوا بودم که دیدم ناگهان
با غریبه توی کوچه می گذشتی هم جوار
تا سر کوچه دَویدم با دو چشم خیس و تَر
اولین تاکسی رسید و من شدم فوری سوار
مرد راننده چو دیده حال من را اینچنین
با محبت او نهاده توی ضبطش یک نوار
شعر "مولانا" ؛ صدای "ناظری" در حال پخش
"در هوایت بی قرارم، بی قرارم، بی قرار "
#علی_قهرمانی
جای تو، خالی و من خالی تر از چوب نِی ام
با همین ناله ی نِی خیسم و گریان توام
#علی_قهرمانی
از هزاران، یک نفر مجنونِ لیلا میشود
در دل معشوقه تنها یک نفر جا میشود
عاشقی کردن عزیزم کار هر عاقل که نیست
در میان صد مگس، پروانه شیدا میشود
گرچه در دریا صدفهای زیادی بوده است
لاجرم دُر در یکی تشکیل و پیدا میشود
فکر پنهان کردن احساس خود هرگز نباش
چونکه دل با رنگ رخسار تو رسوا میشود
مردمان صرفا شبی را نام یلدا مینهند
هر شبِ عاشق ولی جانکاه و یلدا میشود
این سکانس آخر هر آدمِ دلداده است
عاقبت در کنج خانه زار و تنها میشود
#علی_قهرمانی
نرو ؛ من بی تو از خود سیرم آخر
جوانم؛ بی تو اما پیرم آخر
نه از "آهن"؛ نه از "روی" و نه از " یُد"
من از کمبود "تو" میمیرم آخر
#علی_قهرمانی
┄┅─═◈═─┅┄
بوی رفتن می دهد هم کفش و هم پاهای تو
ادکلن بی خود نزن ، بودار شد اعضای تو!
واضح و روشن بگو ! اهل منی یا دیگری
حال من بد می شود با شاید و امای تو
خواهشاً پیشم بمان ، من شاعرم ، نازک دلم
حاصلم یک صفر مطلق می شود منهای تو
"او" مرا می خواهد و رویَش نشد عنوان کند!
زنده ام با این دروغ و دلخوش رویای تو
من مسلمانم ولی بی تو نمازم باطل است
می گذارم سجده سمت مسجد الاقصای تو
از همان روزی که فهمیدم دلت با دیگریست
می وَزد از لای جرز واژه ها سرمای تو
می روی بی معرفت ؟ باشد برو ، اما بدان
هر دو زانو را بغل باید کنم هی جای تو!
#علی_قهرمانی
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
مردمان صرفا شبی را نام یلدا مینهند
هرشب عاشق ولی جانکاه و یلدا میشود
#علی_قهرمانی
نرو ؛ من بی تو از خود سیرم آخر
جوانم؛ بی تو اما پیرم آخر
نه از "آهن"؛ نه از "روی" و نه از " یُد"
من از کمبود "تو" #_میمیرم آخر
#علی_قهرمانی
┄┅─═◈═─┅┄
لعنت به روز حادثه لعنت به راه لعنتی
وقتی که درگیرش شدم با آن نگاه لعنتی
کت بسته افتادم زمین من را سپس با خود کشید
آن مادیان بی پدر ،چشم سیاه لعنتی
من یکنفر بودم ولی او با هزاران تار مو
من دست خالی بودم و او با سپاه لعنتی
از آن زمان معتادم و خود را به تختی بسته ام
از بس کشیدم روز و شب از سینه آه لعنتی
اصلن ندارم شکوه ای زیرا خداوند آفرید
ما را شبیه مشتری او را چو ماه لعنتی
هر شب دعایش میکنم با اینکه ظالم بوده او
یا رب بماند تا ابد این پادشاه لعنتی!
#علی_قهرمانی
دستِ بیاحساس مردم را نمیخواهم دگر
اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر...
منتِ بازوی بی جان خودم را میکشم
از شماها بعد ازین گندم نمیخواهم دگر...
طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من
موج تشویش و تلاطم را نمیخواهم دگر...
میروم جایی که آب برکه باشد لااقل
خسته از خاکم،تیمم را نمیخواهم دگر...
من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود
بیش ازین خواب و توهم را نمیخواهم دگر...
دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم !
دستهای دست دوم را نمیخواهم دگر...
از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت میکنم
سوم و هفت و چهلم را نمیخواهم دگر...
#علی_قهرمانی
دستِ بیاحساس مردم را نمیخواهم دگر
اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر...
منتِ بازوی بی جان خودم را میکشم
از شماها بعد ازین گندم نمیخواهم دگر...
طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من
موج تشویش و تلاطم را نمیخواهم دگر...
میروم جایی که آب برکه باشد لااقل
خسته از خاکم،تیمم را نمیخواهم دگر...
من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود
بیش ازین خواب و توهم را نمیخواهم دگر...
دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم !
دستهای دست دوم را نمیخواهم دگر...
از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت میکنم
سوم و هفت و چهلم را نمیخواهم دگر...
#علی_قهرمانی
رفتی که مرغ عشق بیاوری
تا زیر آسمان آزاد کنیم
و سبدی تشنهی سیب
تا شاخهها را عریان کنیم
و اناری تا در دامنت دانه کنیم
و تکه ابری
تا حلقوم خشک باغ را تَر کنیم
نه سبدی آوردی
نه مرغ عشقی
نه اناری نه تکه ابری..
یکنفر بیخبر از سفر با تبر
برگشت
و آن یکنفر تو بودی
و یکنفر بی خبر از کمر تبر خورد
و آن یکنفر....بگذریم
#علی_قهرمانی
@abadiyesher