تـو همان چشمه ی آبی کـه در آبـادی مـا...
شـربت نـاب تمشـک از دهنــت می ریــزد!
#علی_قیصری
به ژرفای همان برفی که بر الوند میخواهم
تو را زاینـده رودی پُرتر از اروند میخواهم
تو فروردین ترین رخ داده یِ فصل بهارانی
شقایق های باغت را پر از لبخند میخواهم
بتـاب از مهــد آزادی پیـاپی بــر سیاهی ها
گـرفتاران شب ها را رها از بنــد میخواهم
بــه هنگام گـرفتـاری گـره بـگشایـد از کارم
همان یک تارزلفت راکه باسوگند میخواهم
به سانِ قـوری چینی تَرک افتاده در جسمم
بزن بندی به بنیانم که چینی بند میخواهم
درون بـاغ رویـاها بــه یـادت زندگی کـردم
نمیدانی که عطر خاطرت راچند میخواهم
عسلبانوی شیرین لب غریق شط شهدم کن
هنوز از شهد لبهایت نبات و قند میخواهم
#علی_قیصری
گرچه ازجنس گلی ازخودِ گل نازتری
بین صد گونهی گل از همه طنازتری
به خدایی که مرا ساده گرفتار توکرد
از غـم و سیل بلا خـانه بـراندازتـری
آخر ازعشق تو گاهی به خیالم نرسد
که بجویم نفسی همدل و همرازتری
در پس پنجرهی منزل حافظ مَنشین
که کنـد وصف تـو را رنـدِ غـزلبازتری
نکند عکس تو را باز بــه تصویر کشد
شاعــرِ نـو قلــم ِ قــافیه پـردازتری
به شراب و شرر ساغــر پر باده قسم
تا ابــد لب ننهـم بـر لب دمسازتری
شاعرچشم توهستم عسلِ شعر وغزل
اینقَدرعشوه نکن کز همهکس نازتری
✍ #علی_قیصری
🌾🌸🌾
پری رویِ گل اندامم نگیر از من خـیالت را
کـه دارم بـینِ رویاها تبِ شوقِ وصـالت را
به بوی ناب میخکها شدیداً کرده ام عادت
درون کـوچه می ریزی مگر زلف شلالت را
میان کوچه می مردم اگر روزی نمی دیدم
لب سرخ و رخ ماه وسیاهی های خالت را
از آن روزی که با نازِ نگاهت شاعـرم کردی
به جای باده می نوشم غـزل های زلالت را
دلیل ِ شکوه هایم را ولی دیگــر نپرسیدی
مگر پاسخ نمی دادم جوابِ هـر سؤالت را
هنوز ای شاخه ی پُرگل خدا داند پشیمانم
که مثلِ ساقه ی پیچک نپیچـیدم نهالت را
بدونِ روی مهتابت حریم خانه تاریک است
نگیر از مـن عسل بانو شبی برقِ جمالت را
#علی_قیصری
گرچه ازجنس گلی ازخودِ گل نازتری
بین صد گونه ی گل از همه طنازتری
به خدایی که مرا ساده گرفتار توکرد
از غـم و سیل بـلا خـانه بــراندازتـری
آخر ازعشق تو گاهی به خیالم نرسد
که بجویم نفسی هـمدل و همرازتری
در پس پنجره ی منزل حافظ مَنشین
که کنـد وصف تـو را رنـدِ غـزلبازتری
نکند عکس تو را باز بــه تصویر کشد
شاعـــرِ نـو قلـــم ِ قــافیه پـــردازتری
به شراب و شرر ساغــر پر باده قسم
تا ابـــد لب ننهــم بـــر لب دمسازتری
شاعرچشم توهستم عسلِ شعر وغزل
اینقَدرعشوه نکن کز همه کس نازتری
#علی_قیصری
ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ِ نافـذﺕ ﺍﻋﺠـﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ کـه ﭼﻪ
دلبـرانـه ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ ﺁﻏـﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
ما شراب خوشدلی را در خفا نوشیدهایم
خوشگوارا روبرویم ﻧﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
درﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺩﻝ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﻧﺴﯿﻢ
ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐـﻪ چه
دلگشا را آمـدی تا کــوچه ی رنـدان به ناز
دلبری ازخواجه ی ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ
از عبیرآمیز ِخوش بو تا به رکن آبادِ سبز
کویِ سعدی را پُراز آواز می کردی که چه
نت به نت با واژهها بر وزن باران میزدم
نای ِ نی را با غزل دمساز میکردی که چه
در تحیـر مانـدهام بانو عسل با کف زدن
ﺁن همه ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍﺍﺑﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩی که چه
#علی_قیصری
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی
هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی
وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا
یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی
روزی که می گذشتی از جاده های شهرم
افتاده بودم از غم در بین کوره راهی
از درد بی قراری می کردم التماست
جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی
تا کی سخن نگویم از درد مردمانم
گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی
جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند
وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی
با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی
از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی
#علی_قیصری
گرچه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم
قطره های اشکِ سرد بی گناهم را بفهم
لرزشِ پیوسته ای دارد صدای هق هقم
های هایِ گریه در هنگام آهـم را بفهم
روزگار سرد و تاریکی دچارم شد رفیق
بختک ِ افتاده بر بخت ِ سیاهم را بفهم
با زبان اشکِ نم نم با تو میگویم سخن
معنیِ نا گفته هایِ در نگاهم را بفهم
می تراود بغض های شعرم از چشم قلم
در غزل ها شکوه های گاه گاهم را بفهم
قصد همراهی ندارد کفشم از دلخستگی
قصه هایِ نا رفیقِ نیمه راهم را بفهم
درنبودت پیشچشم ناکسانضایع شدم
لااقل بانو عسل حالِ تباهم را بفهم
#علی_قیصری
رفته ام از قمصـــــرِ کاشان گــلاب آوردهام
شال زربفت و حریر و عطـــرِ ناب آوردهام
در مسیرم پـــونه و انـــواع گل روئیــده بود
غنچــههـای تـازه را از جـــوی آب آوردهام
سعی و کوشش کردهام در قالب اشعار خود
واژههـــا را هم چنان با آب و تاب آوردهام
زین نهادم در سحر بر گُــــردهی اسبِ خیال
در هـــــــوای دلبــــرم پـا در رکــاب آوردهام
با وجـود صد خطر بیرون زدم از عمـق شب
رو بــــه سوی قلـــــه های آفتـــاب آوردهام
گرچه حکم کشتنم را شیخ شهرم داده است
راحـت و آسـوده از بیضا شـــراب آوردهام
نسخـهی درمان دردم را عسل پیچیده بود
با خودم مقـداری از داروی خـواب آوردهام
#علی_قیصری
بودنم بیتو محال است مبادا بروی
زندگی زیر سؤال است مبادا بروی
بنشین تا نشمارم گذر ثانیه را...
بیتو یک ثانیه، سال است مبادا بروی
غیبتت را نتوان هیچ تحمل بکنم
در دلم جنگ و جدال است مبادا بروی
کلمات از لب تو جاری و ساری بشود
حرف تو شعر زلال است مبادا بروی
سوزوسرمای شدیدی پسِ آبادیِ ماست
زوزهٔ گرگ و شغال است مبادا بروی
#علی_قیصری
@abadiyesher