eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد از جاده ی سه شنبه شب قم شروع شد آیینه خیره شد به من و من به آینه آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد خورشید، ذره بین به تماشای من گرفت آن گاه آتش از دل هیزم شروع شد وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت بی تابی مزارع گندم شروع شد موج عذاب یا شب گرداب؟ هیچ یک دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگویم که ماجرا از ربنای رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار تا گفتم السلام علیکم... شروع شد نظری
🦋✨🦋 رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود... نظری
بی قرار توام و در دل تنگم گِله هاست آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟ «بال» وقتی قفس پَر زدن چلچله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست نظری
جمال حسن می افروزی و میان شهر میگردی ؟ ولی این دل ربایی نیست ، تشییع زیبایی است نظری
مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست نظری
🌸غرض رنجیدن ما بود از دنیا، که حاصل شد🌸 به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا غرض رنجیدن ما بود از دنیا، که حاصل شد مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا برای چرخش این آسیاب کهنه ی دل سنگ به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا نشان خانه ی خود را در این صحرای سردرگم بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا نظری
خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست عمر جز "حسرت دیروز " و "غم فردا" نیست هنر عشق فراموشی عمر است ولی خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست ای پریشانی آرام! کجایی ای مرگ؟ در پری خانه ما حوصله غوغا نیست ما پلنگیم! مگو لکه به پیراهن ماست مشکل از آینه ی توست! خطا از ما نیست خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دلتنگ "لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست بر گل فرش به جان کندن خود فهمیدم مرگ هم چاره دلتنگی ماهی ها نیست _نظری
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده ست آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم چای می نوشم ولی از اشک، فنجان پر شده ست بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست شهر گفتم؟! شهر! آری شهر! شهر از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
♢در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد♡ نظری♥
به جست‌وجوی تو در چشمِ خلق خیره شدم غریبه اند برایم تمام رهگذران...
پرسیدم از فرهاد: آیا عشق شیرین بود؟ در پاسخم خندید؛ یعنی بستگی دارد...😉
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟! نظری @abadiyesher