eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو آسمانی و من قرصِ کوچکِ ماهم خوشم که در همه احوال، با تو همراهم سرم به کارِ خودم بود اگر نفهمیدم_ چطور شد که تو پیدا شدی سرِ راهم! به جز تو مُعترفم، بر کسی نیفتاده‌ست_ نگاه‌هایِ به منظورِ گاه و بیگاهم در انتظار نشستیم تا به هم برسیم؛ زمانه داد به بازی «من» و «تو» را باهم هنوز هم به خیالِ یکی شدن با تو_ در آرزویِ بلندی‌ست عمرِ کوتاهم به استقامتِ خود پیش از این دلم خوش بود؛ گذشتی از من و دیدم که کوهی از کاهم چه سخت می‌گذرد عمر، شانه‌یِ تو کجاست؟ برای خستگی‌ام تکیه‌گاه می‌خواهم!!.
به روی دفتر شعری سپید، رنگ بکش غزل شو و کلمات مرا به چنگ بکش و با نهایت دقّت، قلم به دست بگیر میان سینه دلم را به شکل سنگ بکش اگر که مردی و میخواهی‌ام، مبارزه کن مرا به خشم بیاور، مرا به جنگ بکش اگر که آهوی جنگل شدم، شکارم کن بتاز و در پی من ردّی از پلنگ بکش اگر که ماهی دریا... بگیر امنیتم اشاره کن به دل آبها، نهنگ بکش تو کودکی شو و من بادبادکی، آن وقت نخی ببند به پایم وَ بی درنگ بکش تویی که حسرت فتح مرا به دل داری به روی مردم شورشگرم تفنگ بکش مرا از آن خودت کن اگر توانستی وگرنه جور جدایی و بار ننگ بکش بساز خاطره‌های خوشی از این عشق و میان خاطره‌هایت مرا قشنگ بکش
تمامِ خانه، پیچِ کوچه‌ها، طولِ خیابان را به یادت کوه‌ها و دشت‌ها را و بیابان را برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ شبیهِ برّه‌ای کوچک که گُم کرده‌ست چوپان را خدا با دیدنِ چشمانِ اشک‌آلودِ من امروز برایِ حسِ همدردی فرستاده‌ست باران را نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟ تو وقتی می‌رسی که فرصتِ لب بازکردن نیست و در خود می‌کُشم من آرزوهایِ فراوان را نگاهم می‌کنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم گواهی می‌دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را من از آدابِ مهمانداری‌ات چیزی نمی‌دانم ولی در شهرِ من رسم است، می‌بوسند مهمان را میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را تو بینِ خواب‌هایم با پرستو کوچ خواهی کرد و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!