eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چه سخت میگذرد عمر، شانه تو کجاست؟ برای خستگی ام تکیه گاه می خواهم! ♥️ join»@khalvatehdel
چه سخت میگذرد عمر، شانه تو کجاست؟ برای خستگی ام تکیه گاه می خواهم! ♥️ join»
هرکس نگاهت کرد چشمش را درآوردم شد قصه‌ی آقا محمّدخان قاجاری
چه سخت میگذرد عمر، شانه تو کجاست؟ برای خستگی ام تکیه گاه می خواهم!
تو می‌رسی روزی كه دیگر، دیر خواهد بود! آن روز مجبوری كه از من چشم برداری..
تو می‌رسی روزی كه دیگر، دیر خواهد بود! آن روز مجبوری كه از من چشم برداری..
در شهر من این نیست راه و رسمِ دلداری باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری موسی نباش؛ اما عصا بردار و راهی شو تا کی تو باید دست روی دست بگذاری بیزارم از این پا و آن پا كردنت، ای عشق یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن كاری من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد بیگانه با آداب و تشریفات درباری هر كس نگاهت كرد، چشمش را درآوردم شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت حتی اگر در را برایم باز بگذاری چون شعر، هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد باید برای چادرم، حرمت نگه داری تو می‌رسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود آن روز مجبوری كه از من چشم برداری 🖋🍂
🎈 نشسته‌ام به امیدی که آفتاب شود یخِ تنم مگر از تابشِ تو آب شود... کنارِ من بنشینی و عاشقی بکنی زمان، دوباره پُر از لحظه‌هایِ ناب شود دوباره تلخیِ چای و دوباره حسرتِ تو بیا که در دلِ من باز، قند آب شود چقدر برف نشسته‌ست رویِ موهایم بعید نیست زمستان به آن خطاب شود! دلت گرفته ولی آرزویِ من این است بهایِ تنگ‌دلی پایِ من حساب شود... اشاره کن به نگاهی دوباره مست شوم که ظرف‌ها همه پیمانه‌ی شراب شود به دوست‌داشتنت دلخوشم؛ ملالی نیست اگر تمامِ خوشی‌هایِ من سراب شود امید هست که در زیرِ بارشِ باران دعایِ خسته‌دلان زود مُستجاب شود...
درست روز نخستین ماه بهمن بود رسید پیش من آن کس که نیمه‌ی من بود رسید پیش من و در دلم قرار گرفت شبیه مهر که در آسمان روشن بود نشسته بود کنارم، کسی چه می‌دانست نفس نفس زدنم از سر شکفتن بود که ماه بهمن.. و خورشید.. و دست یخ‌زده‌ام.. اجاق بوسه و دستی که شال گردن بود... به هر کجا که رسیدم پس از محبت او کویر و کوه و بیابان نبود و گلشن بود به چشم‌های عزیزش قسم که یک عالم اسیر جاذبه‌ی چشم‌های این زن بود گذشت از من و چشمم ندید جایی را... که لحظه لحظه‌ی بی او، سرم به دامن بود به قلب پاره‌ی من مهلتی نداد، کسی_ که در تمام زمین، بهترین کس من بود چه شد که رفت؟ نمی‌دانم!؛ و نفهمیدم_ چرا به جای رسیدن به فکر رفتن بود.
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری موسی نباش اما عصا بردار و راهی شو تا کی تو باید دست روی دست بگذاری بیزارم از این پا و آن پا كردنت ای عشق یا نوشدارو باش یا زخمی بزن كاری من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد بیگانه با آداب و تشریفات درباری هر كس نگاهت كرد چشمش را درآوردم شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت حتی اگر در را برایم باز بگذاری چون شعر هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد باید برای چادرم حرمت نگه داری تو می‌رسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود آن روز مجبوری كه از من چشم برداری 🆔@abadiyesher