eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
روز اول ز غمت مُردم و شادم که به مرگ چاره‌ی آخر خود خوب نمودم ز نخست
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام فریاد من از حسرت بی بال و پری بود گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم چون سرو، چرا بهره‌ی من بی‌ثمری بود روزی که ز عشق تو شدم بی خبر از خویش دیدم که خبرها همه از بی خبری بود بی تابش مهر رُخت ای ماه دل‌افروز یاقوت صفت، قسمت ما خون‌جگری بود دردا، که پرستاری بیمار غم عشق شبها همه در عهده‌ی آه سحری بود 
تا درس محبت تو آموخته ایم در خرمنِ عمر، آتش افروخته ایم بی جلوه‌ی شمعِ رویت از آتش غم عمری است که پروانه صفت، سوخته‌ایم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل می‌زد، نوای چنگ بود نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل هر که را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود گر ز آزادی بوَد آبادی روی زمین پس چرا بی‌بهره از آن کشور هوشنگ بود نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ بس‌که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود بس که دلخون گشتم از نیرنگ یاران دورنگ دوست دارم هر که را در دشمنی یکرنگ بود بی‌سر و پایی که داد از دست او بر چرخ رفت کی سزاوار نگین و درخور اورنگ بود شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده‌اند قیل و قال و جنگشان هم از ره نیرنگ بود برندارم دست و، با سر می‌روم این راه را تا نگویی (فرخی) را پای کوشش لنگ بود.
در دفتر زمانه فِتد نامش از قلم هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت @abadiyesher
مجنون که به دیوانه‌گری شهره‌ی شهر است در دشت جنون، همسفر عاقل ما بود! @abadiyesher
غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم @abadiyesher