eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
از دام بوسه راه گریزی اگر که بود ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها
. باز لب های عطش کرده من عشق سوزان ترا می جوید می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق تورا می گوید بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت، چه باک ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خاک
من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می‌کنم ویرانه‌ای را اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می‌کنم کاشانه‌ای را
دريا لب ساحل را ، هر ثانيه مى بوسد اين سنت او عشقست،عشقى كه نمى پوسد اما دل آدمها، اندازه دريا نيست ... عشقى كه به هم دارند آنقدر شكوفا نيست ما عاشق اگر بوديم ، بى واژه نمى مانديم ديوانگى هم را بيهوده نمى خوانديم اى كاش براى ما ،دريا شدن آسان بود در سينه ما هر روز امواج خروشان بود اى كاش كه آدمها دلتنگ نمى مردند دلواپسى هم را از ياد نمى بردند من قطره بارانم ، كافيست تو دريا شى !؟! ساحل پر تنهاييست، عشقست اگر باشى !
پیشانی از داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
رنگ چشمش را چه می‌پرسی ز من رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد آتشی کز دیدگانش سر کشید این دل دیوانه را دربند کرد 🌹🌹🌹
کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟ عقل را دریاب؛ ای دل! عشق‌ سالاری بس است...
بس که لبریزم از تو می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سرنَهَمْ آرام به سبک سایه به تو آویزم ... ‌‌‎‌‌ 💫
دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال:)
یاد داری که ز من خنده‌کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟ چهره‌ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز
چقدر قشنگ گفته: دردی که انسان را به سکوت وامیدارد بسیار سنگین تر از دردیست، که انسان را به فریاد وامیدارد .. و انسان ها فقط به فریاد هم میرسند نه به سکوت هم ..
دل را چنان به مهر تو بستم ! که بعد از این ؛ دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم..
نگاه کن تو می‌ دمی و آفتاب می‌شود ..... 🍁 ✨ 🌾
هر چه دادم به او حلالش باد غير از آن دل كه مفت بخشيدم دل من كودكي سبكسر بود خود ندانم چگونه رامش كرد او كه ميگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش كرد
چرا بیهوده‌ می‌کوشی‌که‌بگریزی زِ آغوشَم ازین‌سوزَنده‌تَر هَرگزنَخواهی‌یافت‌آغوشی
آه، هرگز گمان مبر که دلم با زبانم، رفیق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود، دروغ کِی ترا گفتم آنچه دلخواهست؟ تو برایم ترانه می خوانی سخنت، جذبه ای نهان دارد گوییا خوابم و ترانه ی تو از جهانی دگر، نشان دارد شاید این را شنیده ای که زنان در دل «آری» و «نه» به لب دارند ضعف خود را عیان نمی سازند رازدار و خموش و مکارند آه، من هم زنم، زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال!
🔸🔸🔸 به لبهایم مزن قفل خموشی که در دل قصه‌ای ناگفته دارم ز پایم باز کن بَند گران را کزین سودا دلی آشفته دارم ... 🖋
این چه عشقی است که در دل دارم من از این عشق چه حاصل دارم می‌گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم
"آفتاب می‌شود" نگاه کن! که غم درونِ دیده‌ام چگونه قطره‌قطره آب می‌شود چگونه سایهٔ سیاهِ سرکشم اسیرِ دستِ آفتاب می‌شود نگاه کن! تمامِ هستی‌ام خراب می‌شود شراره‌ای مرا به کام می‌کِشد مرا به اوج می‌بَرَد مرا به دام می‌کِشد نگاه کن! تمامِ آسمانِ من پر از شهاب می‌شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمینِ عطرها و نورها نشانده‌ای مرا کنون به زورقی ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها مرا بِبَر امیدِ دلنوازِ من ببر به شهرِ شعرها و شورها به راهِ پُر ستاره می‌کِشانی‌ام فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام نگاه کن! من از ستاره سوختم لبالب از ستارگانِ تب شدم چو ماهیانِ سرخ‌رنگِ ساده‌دل ستاره‌چینِ برکه‌های شب شدم چه دور بود پیش از این زمینِ ما به این کبودِ غرفه‌های آسمان کنون به گوشِ من دوباره می‌رسد صدای تو صدای بالِ برفیِ فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده‌ام به کهکشان، به بیکران، به جاودان کنون که آمدیم تا به اوج‌ها مرا بشوی با شرابِ موج‌ها مرا بپیچ در حریرِ بوسه‌ات مرا بخواه در شبانِ دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره‌ها جدا مکن نگاه کن که مومِ شب به راهِ ما چگونه قطره‌قطره آب می‌شود صُراحیِ سیاهِ دیدگانِ من به لای لایِ گرمِ تو لبالب از شرابِ خواب می‌شود به روی گاهواره‌های شعرِ من نگاه کن تو می‌دمی و آفتاب می‌شود...
‌‌ ای شراب تلخ من،ترک تــو تسکینم نداد بی تـو بودن هم شبیه با تو بودن مشکل است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوست دارمت ای امید محال ..
با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد          می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت
آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است
دانی از زندگی چه می‌خواهم من تو باشم...تو...پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو...بار دیگر تو
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم؟