.
روز عقدم با تو آری گفتنم اجبار بود
این پریشان حالی ام اصرار بر اقرار بود
در دلم آشوب ، اما بر تنم رختی سفید
مات وحیران،چون درون سینه ام پیکار بود
خنده ام بر روی لب یخ بسته بود و منجمد
دیدن این لحظه ها سنگین تر از آوار بود
عاقدم تا مَهر و متن صیغه را جاری نمود
جمله جمله خطبه ها تکرار این آزار بود
ناگهان تا حلقه را در دست من انداختند
بغض کردم حلقه در دستم چنان افسار بود
می نهادم دستها را روی دست سرنوشت
غافل از این کار من اجبار در اظهار بود
بر پریشان حالی خود گریه کردم سالها
من نفهمیدم دلم مجبور یا مختار بود
🖊️ #فریده_ملکی