درونم سرد و تاریک و دلم بسیار غمگین است
نمیدانم که مردم یا فقط یک حس و تلقین است
عجب پاییز تلخی شد برایم ایها العشاق
گرفت از من روانم را نگاری که دهن بین است
به ظاهر دلکش و عالی ولی در عشق جانفرساست
رخش سیمین و نسرین و شبیهِ چرخِ پروین است
ندارد قصد خوشرویی و دائم در جفاکاری ست
چنان سرد است با ما که تو گویی فکر تدفین است
گرفتارم از این جور و جفایش بیش از اندازه
از این رو گشته ام معتاد و حالم خوش به تدخین است
نشد جایش دهم بیتی که مطلع بود در مصدر
بنا بر این کلامِ بعد من زین پس فقط در باب تضمین است
نگاری بی وفا و مملو از جور است در قسمت
"برای من که تقدیرم پر از بالا و پایین است"
" ترازوها تعادل در کدامین وزنه میگنجد"
همیشه کفّه ی معشوقه ها انگار سنگین است
#فقط_جهت_مشارکت