«به خدا رسیده آهم خبرازدلم نداری»؟
که به آتش درونم نم رحمتی بباری؟
تونباشی ای پری رو به خداکه تاقیامت
برودهمه جوانی، نرود دلم به کاری
زخمار چشم مستت گرهی به کارم افتاد
که گشودنی نباشد گرهی ازاین خماری
غم دل همیشه دارم ونمی کند غمم کم،
نه خزان حزن وانده،نه ترنم بهاری
شب هجرکشت مارا وشبم به سر نیامد
چه جهنم است این شب چه سیاه وتنگ وتاری
به هوای دیدن توچه شب وچه روزهارفت،
نه غنوده است چشمم نه گرفته دل قراری
شده سیلهاروانه همه جا به کوه وبرزن
که گذشت شام «فیروز»همه شب به اشکباری
#فیروز_شمس