eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خستـه‌ام از بی‌قـراری، خستـه از تکرارها بـا تـو از دلشوره‌ هایم، گفته بـودم بارها جار خواهم زد غمت را در میانِ این غـزل از تـو می‌گویم که شاید، بشکند هنجارها دربه‌در میکوبم این در را به قصدِ وا شدن بسته راهم را بـه رویت بـاز هم دیـوارها مهـربـانی کـردم و نـامهـربـانی می‌کنی! گفته بودند از محبّت می‌شود گُل، خارها! انتظارِ دیدنت گاه از رسیـدن بهتـر است میـزند سیلی به ساحل ، موج در دیدارها شیر، خالی کرده میدان را که آهو میشود در میـانِ ایـن هیـاهـو طُعمه‌ی کفتارها سربلنـد از امتـحانِ عشق بیـرون میروم عشق سرها بُـرده اینسان، بر فـرازِ دارها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خستـه‌ام از بی‌قـراری، خستـه از تکرارها بـا تـو از دلشوره‌ هایم، گفته بـودم بارها جار خواهم زد غمت را در میانِ این غـزل از تـو می‌گویم که شاید، بشکند هنجارها دربه‌در میکوبم این در را به قصدِ وا شدن بسته راهم را بـه رویت بـاز هم دیـوارها مهـربـانی کـردم و نـامهـربـانی می‌کنی! گفته بودند از محبّت می‌شود گُل، خارها! انتظارِ دیدنت گاه از رسیـدن بهتـر است میـزند سیلی به ساحل ، موج در دیدارها شیر، خالی کرده میدان را که آهو میشود در میـانِ ایـن هیـاهـو طُعمه‌ی کفتارها سربلنـد از امتـحانِ عشق بیـرون میروم عشق سرها بُـرده اینسان، بر فـرازِ دارها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خستـه‌ام از بی‌قـراری، خستـه از تکرارها بـا تـو از دلشوره‌ هایم، گفته بـودم بارها جار خواهم زد غمت را در میانِ این غـزل از تـو می‌گویم که شاید، بشکند هنجارها دربه‌در میکوبم این در را به قصدِ وا شدن بسته راهم را بـه رویت بـاز هم دیـوارها مهـربـانی کـردم و نـامهـربـانی می‌کنی! گفته بودند از محبّت می‌شود گُل، خارها! انتظارِ دیدنت گاه از رسیـدن بهتـر است میـزند سیلی به ساحل ، موج در دیدارها شیر، خالی کرده میدان را که آهو میشود در میـانِ ایـن هیـاهـو طُعمه‌ی کفتارها سربلنـد از امتـحانِ عشق بیـرون میروم عشق سرها بُـرده اینسان، بر فـرازِ دارها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یا گوشه‌ای از این قفس بال و پری بگذار یا روبرویم رو به روی خود دری بگذار باری به رسم مهربانی از دلم بردار بر شانه‌هایم جای اندوهت سری بگذار با گریه می‌خوابم در این شب‌ها به یاد تو برگرد! از خود خاطرات بهتری بگذار تا دست بردارد دل از اندیشه‌ی رفتن در پیش پایم راه‌های دیگری بگذار حالا که داغ دوری‌ات سوزانده جانم را حالا که ماند از من به‌جا خاکستری، بگذار- آرام در آغوش تو جا خوش کنم ای عشق! بگذار! در این لحظه‌های آخری بگذار!
دلـم گـرفـتـه و با غـم کـنـار می‌آید بُـزک نمـیـر! که روزی بـهـار می‌آید به این امید نشستم که در ادامهٔ راه رفیـق و همسفری هم‌قطـار می‌آید هرآنچه بذر محبت به سینه می‌‌کارم دوباره خوشهٔ حسرت به بار می‌آید غمی به وسعت دنیا به روی شانهٔ من- نشسته است و به چشم تو خوار می‌آید گلایه از تو ندارم، رفیق نیمهٔ راه! که "بی‌وفایی" و "رفتن" به یار می‌آید! به جان خریده‌ام اندوه و درد را با آه بـرای گـریه همـین‌ها به کـار می‌آید
دلـم گـرفـتـه و با غـم کـنـار می‌آید بُـزک نمـیـر! که روزی بـهـار می‌آید به این امید نشستم که در ادامهٔ راه رفیـق و همسفری هم‌قطـار می‌آید هرآنچه بذر محبت به سینه می‌‌کارم دوباره خوشهٔ حسرت به بار می‌آید غمی به وسعت دنیا به روی شانهٔ من- نشسته است و به چشم تو خوار می‌آید گلایه از تو ندارم، رفیق نیمهٔ راه! که "بی‌وفایی" و "رفتن" به یار می‌آید! به جان خریده‌ام اندوه و درد را با آه بـرای گـریه همـین‌ها به کـار می‌آید 🌹🌹🌹