eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ ؛ ؛ ؛ کدام سمت تاریخ ایستاده‌ایم ؟!!!! حسین کشته‌ی شمشیر شد؛ چه خواهی کرد؟ ظهور منتقمش دیر شد؛ چه خواهی کرد؟ بپرس از خودت اهل قیام خواهی بود؟ زمینه‌ساز قیامِ امام خواهی بود؟ امام اگر که بخواند تو را، کجا هستی؟ کجای واقعه‌ی سرخ کربلا هستی؟ برای گندم ری با یزید خواهی شد؟ و یا کنار امامت شهید خواهی شد؟ کجای حادثه‌ها زیستی؟ بپرس از خویش مدافع حرم کیستی؟ بپرس از خویش کجای جامعه‌ای؟ مالکی تو یا عمار؟ ببین چقدر شبیهی به میثم تمار تو سرو باش و بمان روی پا، مقاوم باش حرم که در خطر افتاد، حاج قاسم باش
كوثر جاري نوري و دو زمزم داری هرچه شايسته‌ی عشق است فراهم داری   احمدی روي و علی خوی، عجب زهرایی! آنچه خوبان همه دارند، تو با هم داری هاجري؟ آسيه‌اي؟ نه! تو فقط فاطمه‌ای كه به تعظيم، دوصد هاجر و مريم داری   غم حيدر غم زهراست، خدا می‌داند تو به اندازه‌ی غم‌های علی غم داري   چارده‌مرتبه در سوگ خدا روضه شدی چارده قرنِ تمام است محرّم داری   از غمت عالم و آدم پُرِ داغند و هنوز چقدر سينه‌زن و مرثيه‌خوان كم داری   چادر خاكي تو پرچم اين هيأت‌هاست به خودت فاطمه! سوگند تو پرچم‌داری
به ساغر غمت ای شاه! تا حواله شدم خراب باده‌ی عشقت به یک پیاله شدم گناه، از من اگر ساخت یک بُتِ سنگی به هیأت آمدم و در دم استحاله شدم همیشه آه کشیدم غم فراقت را از این که وصل ندیدم، همیشه ناله شدم به دوش بردم از این داغ، سوزنی! امّا شکسته شد کمرم، از غمت مچاله شدم "حسین" گفتنِ من ناگهان و آنی نیست من از قدیم گرفتار این سلاله شدم غلام حلقه به گوشم، مرا مران از خود بس است هرچه در این راه بی قباله شدم
صبح ازل الله اکبر یادمان داد اسلام را آن روز حیدر یادمان داد قرآن نمی‌خواندیم اما سوره‌ی حمد با دست‌های بسته کوثر یادمان داد زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی توحید را در آتش در یادمان داد پای علی ماندن در آتش سوختن بود ایثار را زهرای اطهر یادمان داد هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز آری برائت را پیمبر یادمان داد ما داغ محسن را نفهمیدیم و بعداً در کربلا حلقوم اصغر یادمان داد غم‌های حیدر را به جان خود خریدیم سختی کشیدن را ابوذر یادمان داد ما خادم زهرا شدیم الحمدلله فضه به ما آموخت، قنبر یادمان داد در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم مِهرش اگر با ماست، مادر یادمان داد ما عاشقیم این عاشقی را نیز بابا از کودکی در پای منبر یادمان داد شکر خدا در گریه‌ی ما معرفت بود زهرا میان اشک‌ها فریادمان داد
با خود تصور کن که حیدر خانه باشد زهرای هجده ساله هم در خانه باشد غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی آتش در اطراف کبوتر خانه باشد باور ندارم در بسوزد بین آتش تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی یک مادر بیمار در هر خانه باشد باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد
درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان من که می دانم برایت راه رفتن مشکل است باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان گرچه سختی می کشی در خانه، باشد کار کن فضه را بنشان و خود جارو بگیر اما بمان با غروبت خانه ام تاریک شد، لطفا نرو مثل شمعی نیمه جان سوسو بگیر اما بمان غربت من گرچه سنگین است روی شانه ات با غم تنهایی من خو بگیر اما بمان چهره می پوشانی از من، گرچه دلخونم ولی جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان
جبریل شنید از تو، برای خبر آمد پَر سوخت و پَر ریخت و بی بال و پر آمد می‌خواست بگوید که خدا داخل کعبه است دیوار ترک خورد و خبر زودتر آمد بتخانه فرو ریخت و میخانه بنا شد از میکده ساقی سر کوی و گذر آمد ای عشق! بفرما قدمت روی سر ما خاکیم و از این شاد که ما را پدر آمد میخانه نه آن است که گفتند و شنیدیم میخانه از اطراف ضریح تو برآمد با عشق تو بر نقره زدم بوسه و دیدم از جای لبم خوشه‌ی انگور درآمد محراب به محراب پی قبله دویدم ایوان طلاکوب توأم در نظر آمد می‌خواستم از مدح تو چیزی بنویسم یک واژه نگفتم من و عمرم به سرآمد آیات خدا را همه در شور تو دیدم هر آیه که خواندم به لبم نیشکر آمد با اشک وضو کردم و قرآن که گشودم بدخواه تو در آیه فقط کور و کر آمد این دل شده مؤمن به علیّاً ولی اللّه طاهر شده باطن به علیّاً ولی اللّه ممنون پدر مادر خویشم که درونم مؤمن شده هر ژن به علیّاً ولی اللّه بیچاره و بدبخت و ذلیل است به هرکس شده خائن به علیّاً ولی اللّه اصلاح شد و سمت شد متمایل هر نامتقارن به علیّاً ولی اللّه خوردند محک اول خلقت شب قالوا انس و ملک و جن به علیّاً ولی اللّه ذوق است ولی معتقدم اینکه فرو ریخت به علیّاً ولی اللّه ایرانی‌ام و معتقدم ما را شده ضامن به علیّاً ولی اللّه هنگام نماز است ببینید که برخاست فریادِ مؤذّن به علیّاً ولی اللّه
فرازهای إِلَهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَمَاتِي... محکومم و در گناه خود محبوسم فاسد شدم و درون خود می پوسم یک‌ عمر به‌ من‌ نیکی‌ و‌ احسان کردی یارب ! پسِ مرگ هم نکن مأیوسم اِلهی اِنْ حَرَمْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَرْزُقُنی؟... ای رازق من ! مرا تو محروم نکن من یَنصُرُنی ؟! مرا تو مغموم نکن غیر از تو خدای دیگری دارم؟! نه من گرچه بدم، مرا تو محکوم نکن الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی اَخذْتُکَ بِعَفْوِک... من از کرمت به دیگران خواهم گفت از لطف تو با اهل جهان خواهم گفت باشد، تو مرا به جرم و تقصیرم بین من عفو تو را به این و آن خواهم گفت اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلیکَ... یارب دل من که دل نشد، چیست دلم ؟! مانده‌م که پس از غم تو با کیست دلم؟! باید بِبُرم از همه تا برگردم اما چه کنم که منقطع نیست دلم إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ... بیرون شدم از مسیر و رفتم بیراه افتاده‌ام از شدت عصیان در چاه این بنده اگرچه عَبْدُکَ المذنب بود از شدت غفران تو می‌کرد گناه إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْيا وَأَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْكَ فِى الْأُخْرىٰ... دریاست و چشم من که مواج‌ترست هنگام مناجات از امواج، تَرست امروز ز عیب، بنده را پوشاندی محشر به عنایات تو محتاج‌ترست إِلَهِي إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِكَ لَمُسْتَنِيرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِكَ لَمُسْتَجِيرٌ هربار رسید، سوز و آهش دادی در را زد و باز هم تو راهش دادی مَن إنتَهَجَ، آمد و‌ نور از تو گرفت مَن إعتَصَمَ بکَ، پناهش دادی إِلٰهِى إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلىٰ مِنْكَ بِذٰلِكَ حق می‌دهم از همه طلبکارتری بد کرده‌ام و باز تو غفّارتری محتاج خطاپوشی‌ام آری اما تو از همه بر عفو سزاوارتری
پر از اندوه هجران است اوقاتی که من دارم چه سنگین است این بار مجازاتی که من دارم طلای قلب من آخر بدل از آب در آمد عوض شد عاقبت با هر گنه، ذاتی که من دارم الهی لا تودّبنی، مرا رسوا نکن در شهر که می‌خندند مردم بر مکافاتی که من دارم به من گفتی بیا شب‌ها چراغ اشک روشن کن دلم روشن شده حالا ز مشکاتی که من دارم مرا آورده‌ای پای دعاهای شبانگاهت خودت دادی به من حال مناجاتی که من دارم مناجات امیرالمومنین، ایوان طلا و من ندارد عالم این کنج خراباتی که من دارم نجف هر سال من با تو قرار آشتی دارم نگیری از دلم ای عشق! میقاتی که من دارم
خالق مرا از اول کِی آفرید بی تو عالم به عالم ذر من را ندید بی تو با اولین گناهم دستم رها شد از بس شیطان مرا به سویش دائم کشید بی تو یک سال آب و جارو کردم مگر بیایی یک بار دیگر آمد سال جدید بی تو من خسته از زمستان چشمم به سال نو بود دیدی ؟ بهار آمد ، اما رسید بی تو مردم تمام خوشحال از دیدن شب عید من که بدم می آید از روز عید بی تو ابر بهار هر سال با چشم تر می آید از چشمهای من هم باران چکید بی تو پا در رکاب کردم تا در رهت بمیرم دیدم نمی توانم باشم شهید بی تو عید است و کعبه دارد رخت سیاه بر تن می شد مگر بپوشد ؟ رخت سفید بی تو دل بود و عقل بود و اُمّید بود و شادی این ماند غرق اندوه آن نا امید بی تو « یابن الحسن کجایی؟ مُردم از این جدایی» آخر نیامدی و قدّم خمید بی تو
غزل در وصفِ کوثرآفرین بانوی اسلام است که جز در مدحِ او گفتن، زبان گویا نخواهد شد بر آدم همسری آمد، بر احمد نیز همتایی چه همتایی! که قدر شوکتش حوّا نخواهد شد چه بیهوده است بی‌نامش کلامی بر زبان راندن، از اسلامی که بی‌ایثارِ او احیا نخواهد شد خدیجه، یک زن است، اما به مردان آبرو داده است که تا او هست در میدان نبی تنها نخواهد شد از او که مادر زهراست، زهرا دختری آورد که زن در نسل او جز زینب کبری نخواهد شد امیرالمومنین یک مَرد و امّ المومنین یک زن که غیر از این اگر باشد لقب معنا نخواهد شد وفات ام‌المومنین حضرت خدیجه(س)، تسلیت 🖤
🏴همه در روز شهادت عزاداریم صحرا شده سوگوار، ماتم دارد باران شده بی قرار، ماتم دارد نوروز، عزادار شب قدر شده‌ست از داغ علی، بهار ماتم دارد
روز و شب آماده‌تر، هر روز محکم می‌شویم یک به یک داریم طهرانی مقدم می‌شویم از خروش غیرت مردان ایرانی بترس قاتل سردار! از خون سلیمانی بترس چشم وا کن ای سپاه فیل! ابابیل آمده جان‌پناه اصلاً نمی‌یابی! که سجیل آمده
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
ایران! یمن! عراق! مهیّای وصل باش فصل ظهور آمده، دنیا! بلند شو...
در سینه دلی همیشه عاشق داریم با آل علی دلی موافق داریم پاینده تر از ما چه کسی دیده که ما اندازه ی دهر قالَ صادق داریم
یارب آشفته‌تر از این مپسندی ما را بیش از این خسته و غمگین مپسندی ما را سهم ما در غم‌ همسایه قنوت است و‌ دعا غافل از فرصت آمین مپسندی ما را گر به آرامش کاشانه‌ی خود خرسندیم فارغ از رنج فلسطین مپسندی ما را فاطمه پُشتِ دَر از حفظ ولایت می‌گفت شیعه‌ی بی خبر از دین مپسندی ما را هل أتی را ننوشتی که فقط خوانده شود بی خبر از غم مسکین مپسندی ما را حیدر از شیعه‌ی خود مالک اشتر می‌خواست در صف خُدعه‌ی صفّین مپسندی ما را کو شهادت که مرا زنده کند موقع مرگ مُرده در لحظه‌ی تدفین مپسندی ما را
یک روز عجیب محترم خواهم شد محبوب‌ترین خاک عجم خواهم شد معصومه به قم اگر نگاهم بکند من کاشی سَر درِ حرم خواهم شد
•| |• آنقدر حرف زیاد است، خودم خسته شدم خوب شد حوصله‌ی پنجره از فولاد است 🌱🌺
در آرزوی مائیم و همین حسرت در خون نتپیدن ماندن وسط راه و به مقصد نرسیدن آنان که دویدند، رسیدند به مقصود مائیم و زمین خوردن و دیگر ندویدن بازار غریبی است، ضرر کرده‌ام ای عشق از آمدن و دیدن و یوسف نخریدن شمعی است شهادت که به سوسو زدن افتاد از پیله خوشا! لحظه‌ی پروانه پریدن زنده است شهادت که پیاپی شده کارش در کالبد مُرده‌ی ما روح دمیدن پرواز، تو را می‌طلبد! فرصت خوبی است از لانه نیفتادن و از شاخه پریدن از شمع و گل و ناله‌ی پروانه بیاموز «افروختن و سوختن و جامه دریدن» آزادگیِ بی تنِ بر نیزه چگونه است؟! برخیز که حیف است چنین قد نکشیدن قد قامتِ ظهرِ عطش از پا نفتاده است ای سرو! خوشا پا شدن و قد نخمیدن مائیم و قراری که قرار است بیاید مائیم و همین حسرت دلدار ندیدن بگذار بمیریم و بسوزیم و برآییم از آتشِ خاکسترِ ققنوس شنیدن
در را ندیدم اینجا یکبار بسته باشد سلطان تویی محال است دربار بسته باشد یوسف تویی منم آن پیر کلاف در دست ای وای اگر بیایم بازار بسته باشد باب الجواد بود و خیل گدا دم در این در نشد که روی زوّار بسته باشد مشکل گشا تویی پس سمت خودت می آید هرکس گره به کارش بسیار بسته باشد وا شد دخیل هرکس ، رفت از کنارت آقا من هم دخیل بستم بگذار بسته باشد بین گناه هایم محبوسم و گرفتار مثل کسی که دورش دیوار بسته باشد نور تو را چگونه از گنبدت بگیرد آیینه ای که رویش زنگار بسته باشد در اولین شب قبر چشمم به وعده توست چشمم مباد وقت دیدار بسته باشد نوکر نبودم اما گردن بگیر من را راضی نشو که دستم در نار بسته باشد
در زیر آفتاب تو ماندی، حسین هم ای تشنه! دور از آب تو ماندی، حسین هم پیر و جوان نداشت! که یک نور واحدید در قلب شیخ و شاب تو ماندی، حسین هم کم یا زیاد مرثیه فرقی نمی‌کند در روضه در کتاب، تو ماندی، حسین هم گودال و بام، مرز قبول شهادتند راضی از انتخاب، تو ماندی، حسین هم شمشیر و زهر هردو جگر پاره می‌کنند دل خون و دل کباب، تو ماندی، حسین هم هرگز نمیرد آنکه از او زنده‌ایم ما پس با همین حساب، تو ماندی، حسین هم
باغ ما این است؛ طوفان شد، صنوبر ایستاد سروی از پا اوفتاد و سرو دیگر ایستاد روی نی می‌رفت بی سر آفتاب کربلا باغ شاهد بود از آن پس نخل، بی‌سر ایستاد حال ما را خوب می‌دانند عاشورائیان هر زمان اکبر زمین افتاد، اصغر ایستاد یک اُحد دردیم آری؛ حمزه رفت امّا چه باک! مصطفی هر وقت تنها ماند، حیدر ایستاد «قل هو الله أحد» را دست بستند و چه غم هر کجا قرآن در آتش رفت، کوثر ایستاد عین تسلیم و رضائیم؛ این تمام حرف ماست زیر خنجر رفت اسماعیل، و هاجر ایستاد أین نصرالله؟ نزدیک است اذان آمد، ببین! روی بام خانه با الله اکبر ایستاد @abadiyesher
ایران! یمن! عراق! مهیّای وصل باش فصل ظهور آمده، دنیا! بلند شو... @abadiyesher
اذان بگو - سنُصلی - رجز بخوان - سنُقاوم - به عشق صبح ظهوری همیشگی و‌ مداوم نوشته اند رسائل، هزار عالم و فاضل مدرّسان فضائل، معلّمان مکارم که ظلم بر لب گور است، مقدّمات ظهور است نمان که وقت عبور است، بُروز کرده علائم غمین مباش فلسطین که راز آیه‌ی والتّین برآمد از دل یاسین به مدّ واجب و لازم ولَو نشا لَطَمسنا، ولَو نشا لَمَسخنا فمااستطاع و مضیّا، بگو‌ به‌ کافر و ظالم حماسه است و حماسش، خروش دشنه و‌ داسش یهود ماند و هراسش در این شب متلاطم اگر زمانه منافق، نبود اگر که موافق تو‌ در نگاه خلایق غیور باش و مقاوم غمین رنج تو ماییم، نگو نپرس کجاییم قسم به قدس می آییم، به نام نامی قاسم @abadiyesher
اذان بگو! سَنُصَلّی؛ رجز بخوان! سَنُقاوِم به عشق صبح ظهوری همیشگی و‌ مداوم نوشته‌اند رسائل، هزار عالم و فاضل مدرّسانِ فضائل، معلّمان مکارم_ که ظلم بر لب گور است، مقدّمات ظهور است نمان که وقت عبور است، بُروز کرده علائم غمین مباش ! که رازِ آیه‌ی والتّین، برآمد از دل یاسین، به مدّ واجب و لازم ولَو نَشا لَطَمَسْنا، ولَو نَشا لَمَسَخْنا فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا، بگو‌ به‌ کافر و ظالم* حماسه است و حماسش، خروش دشنه و‌ داسش یهود ماند و هراسش، در این شب متلاطم اگر زمانه منافق، نبود اگر که موافق تو‌ در نگاه خلائق، غیور باش و مقاوم غمین رنجِ تو ماییم، نگو نپرس کجاییم! قسم به قدس می‌آییم، به نام نامی قاسم! *اشاره به آیه ۶٧ سوره یس @abadiyesher