پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است
در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است
در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست!
شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد
«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است
جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست
نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است
یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم
بر هم زدن دائم آرامش باد است!
من شاعرم و در پی مضمون جدیدم
هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!
#محمدحسین_ملکیان
سرمه در چشمت مکن، روزم سیاه میکنی
قرص رویت را چرا آخر چو ماه میکنی؟
عاقبت خود را به زلفت دار خواهم زد شبی
آنچه از من ساختی آن شب تباه میکنی
پرده بر رویت بینداز و برون از خانه شو
چشم مردان چون غلط افتد گناه میکنی
باز ما را به نظربازی نمودی متهم
دختر معصوم، داری اشتباه میکنی
هرچه گفتم بی گناهم بر تو تاثیری نداشت
بی بی حکمی و حکما ً حکم شاه میکنی
نامه دادی که اسیر چشم مستت گشته ام
راست گفتی؟ یا فقط داری مزاح میکنی؟
من چه کردم با تو؟ آخر این چه کاری با منست؟
گاه رو گردانی و گاهی نگاه میکنی
ابروانت طاق کسری، اخم بر ابرو میار
این کمان مشکن که ما را بی پناه میکنی
با غل و زنجیر بایستی تو را جذبت کنم
تو مرا با گوشه چشمی سر به راه میکنی
#محمدحسین_ملکیان