دیشب کنار باران، از آسمان بریدم
تا صبحدم به یادت، در کوچه ها وزیدم
انگار قطره ها هم، دلبستهء تو بودند
همراه بغض ایشان، من آه می کشیدم
چندی نسیم بودم بی آنکه خود بدانی
دزدانه از لبانت هی بوسه می چشیدم
تا زلف می گشودی، آیینه ناز می کرد
در انعکاس حسنت من ناز می خریدم
ساعت به وقت سینه، تنظیم روی دل بود
می دیدمت که کوکی، با عشق می تپیدم
تا آنکه بار بستی از کوچهء اقاقی
نفرین به ساعتی که من دیرتر رسیدم
توفان شدم رها از اندیشه های شیرین
در بیستون هجران، جامه به تن دریدم
دیشب کنار باران، از آسمان بریدم
توفان شدم بساط تاریخ کوچه چیدم
#محمدرضا_بداغی
🍃🌂
با یک بغل التهاب در دل برگشت
تنها دو قدم مانده به منزل، برگشت
تا دید هوای خاک، از عشق تهیست
دریا نرسیده روی ساحل برگشت...
#محمدرضا_بداغی